قسمت هفتم پلاریبوس، یکی از بخشهایی بود که خیلیها بهش واکنش منفی نشون دادن. خیلیها گفتن این قسمت مهم نبود، چیزی به داستان اضافه نکرد. اما اگر دقیقتر نگاه کنیم، این قسمت یکی از کلیدیترین لحظههای سریاله.
تا قبل از این، کارول رو میدیدیم که با رفتارهایی شبیه به اگزیستانسیالیسم جلو میرفت. یعنی آزادی داشت، مسئولیت انتخابهاش رو پذیرفته بود و تلاش میکرد دنیا رو نجات بده. این مسیر رو تا پایان قسمت ششم ادامه داد.
اما در قسمت هفتم، یک تغییر بزرگ اتفاق افتاد. کارول فهمید که ویروس بدون رضایت خودش وارد بدنش نمیشه. همین آگاهی باعث شد ترسش بریزه. دیگه نگرانیهاش بیمعنا شد. و درست از همین لحظه شروع کرد به لذت بردن از زندگی، آزادانه زیستن، بیخیالی نسبت به مرگ. این دقیقاً همون چیزی بود که ما از ابتدای سریال انتظار داشتیم ببینیم. اینجا دیگه با ابسوردیسم طرف بودیم؛ همون فلسفهای که میگه جهان پوچه، اما باید در دل همین پوچی زندگی کرد و لذت برد.
بعد از مدتی، کارول به مرحلهای رسید که حتی از مردن هم نمیترسید. انگار هیچ ارزشی براش باقی نمونده بود. اینجا دیگه وارد قلمرو نیهیلیسم شدیم؛ جایی که همهچیز بیمعناست و هیچ ارزشی وجود نداره. همین لحظه باعث شد ما به کارول نزدیکتر بشیم، چون تجربهی پوچی و بیمعنایی چیزیست که خیلیها در زندگی لمس کردن.
اما نکتهی مهم اینجاست: کارول فهمید که به انسانها نیاز داره. حتی اونهایی که واقعی نبودن، نبودشون باعث شد کارول بیشتر در پوچی فرو بره. این کشف، اهمیت «دیگری» رو نشون میده؛ اینکه معنا فقط در ارتباط با دیگران ساخته میشه.
قسمت هفتم باعث شد ما به کارول نزدیک بشیم، پلی ایجاد کرد بین کاراکتر و مخاطب، پلی که شاید مستقیما متوجهش نشیم اما تاثیرش رو گذاشته.
پس برخلاف نظر خیلیها، قسمت هفتم پلاریبوس یکی از مهمترین بخشهای سریاله. چون کارول رو از اگزیستانسیالیسم به ابسوردیسم و بعد به نیهیلیسم برد، و در نهایت به این نتیجه رسوند که بدون دیگری، معنا ساخته نمیشه.
قسمت هفتم فقط تحول شخصیتی کارول رو نشون نداد، ما رو با مانوسوس آشنا کرد، کسی که در نگاه اول از خدماتی که براش در دسترس قرار گرفته استفاده نمیکنه، اما در اصل داره کاملاً آخرالزمانی زندگی میکنه. این موضوع درکش برای کمی دشوار و پیچیدهست چون استفادهٔ بقیه از این خدمات رو دیدیم، دقیقا بر خلاف مانوسوس.
جمعا این قسمت ما رو با یکی از کاراکتر ها آشنا کرد و به یکی کاراکتر ها نزدیکمون کرد، کاری که یه نویسنده باید انجامش بده، چه با فلشبک و چه در زمان حال.