دنیا، دنیای آدمهای رنگارنگی هست. هر کسی یه رنگه. در مسیر زندگی میتونیم با رنگهامون به زندگی کسایی که بهشون برمیخوریم، یه رنگی بدیم و دنیای اون هم رنگی بشه. و کمکم دنیای همهمون رنگیرنگی میشه؛ و زندگیهامون رنگ وجلای زیبایی میگیره و از دیدن هم ذوق زده میشیم و باز دنیامون رنگیتر میشه...
یادت نره گاهی اوقات در مسیر زندگی آدمهایی رو ملاقات میکنیم که یه رنگی به زندگیمون میبخشن. هر کسی بسته به رنگی که داره، به زندگیت از اون رنگ میده؛ و زندگی سیاه و سفیدت رو رنگی میکنه.
اینجاست که شوق زندگی و رایحه امید به زندگیت میاد و دوباره جون میگیری. انگار که مرهمی روی زخمهای روح و روان خستهات میذاره. انرژی میگیری و بلند میشی و از این اتفاق کودک درونت بندری میرقصه که آخ جون... و کلی ذوق میکنه طفلی...
ولی وای از اون روزی که به سراب بخوری.
توی مسیر زندگی خسته و زخمی افتادی و داری سینهخیر خودت رو روی زمین میکشی... حتی از شدت تشنگی نای فریاد نداری...
ناگهان از دور چشمه آب زلالی رو میبینی. از شوق و ذوق دیدن آب، دست و پاهات جون میگیره؛ و تمام توانت رو جم میکنی و به سمت اون چشمه آب میری...
از شوق رسیدن به چشمه حواست نیست و زمین میخوری و دست و پات زخمی میشه؛ ولی میگی عیب نداره، دارم به چشمه میرسم.
وای، وای، وای؛ یکهو میبینی که اون چشمه محو شده! خشکت میزنه. مات و مبهوت میمونی!
دیگه حتی توان یک قدم برداشتن رو هم نداری. دیگه نمیتونی حتی تعادلت رو حفظ کنی؛ چشمانت سیاهی میره و با صورت میفتی زمین.
بله، سراب بود! یه زمین پر از خار و سنگ که خارها و سنگها زخمیت میکنه...
پ.ن
به آدمی که در مسیر زندگی بهمون پناه میاره؛ در حد توانمون یه رنگی به بوم نقاشی زندگیش ببخشیم تا زندگی اون هم جون تازه بگیره...
لطفا در مسیر زندگی سراب نباشیم. چون امید رو از آدم میگیره و انگیزهای برای ادامه دادن پیدا نمیکنه. چون اعتمادش خدشه دار میشه؛ و اگر روزی هم چشمه زلال واقعی هم ببینه، انگیزهای برای رفتن به سمتش نخواهد داشت.