کمتر از یک ماه پیش جهان در آستانه ی شروع یک جنگ قرار گرفت.
رهبران کشورها تهدید کردند و از جنگ گفتند،
همه ی تلاش رسانه ها این بود که بگویند ما زدیم و نخوردیم،
ببینید از ما ترسیدند!
مردم دنیا نظاره می کردند و نگران بودند.
یک هواپیمای مسافربری، معلوم نیست چطور، قربانی این فضای جنگ آلود و تهدید آمیز شد و ما هنوز عزادار هستیم،
هنوز نمی توانیم بخندیم، به خاطر کودکان خندانی که بی خبر از دعواهای سیاستمداران آن شب عازم سفر بودند،
کودکانی که فردا را نمی شناختند.
ما گریه کردیم برای دوستان و هم کلاسی ها،
برای یاران دبستانی مان،
برای هم نسلانی که فقط می خواستند زندگی قشنگی را کیلومترها دورتر
در سرزمینی آرام برای خود بسازند.
کسانی که می خواستند یک بار روی زمین، آنطور که می خواهند زندگی کنند.
ما آنقدر ماه تلخ و پراسترسی را گذراندیم که فرصت نکردیم به این فکر کنیم که جنگ نشد.
اتفاق هایی که در گذشته شروع جنگ ها را کلید زده بودند، این بار با چند توپ و تشر رسانه ای تمام شدند.
چون دنیای جدید دیگر من قوی ترم و زورم از تو بیشتر است را نمی پذیرد.
چون جهان فهمیده که پس از این چه چیزی باارزش است و چه چیزی ارزشی ندارد.
دیگر کسی جنگ نمی خواهد و همه ی سیاستمداران دنیا باید قبول کنند ( به نظر می رسد قبول کردند) که نمی توانند مردم دنیا را جلو توپ و تانک بفرستند.
چون همه ی انسان ها قدرت فکر و تصمیم گیری دارند و دیگر سیستم ارباب و رعیتی برای دنیایی که رشد کرده و آگاه شده ، جواب نمی دهد.