هفته ای که گذشت شروع یک دوره ی جدید بود. هفته ی خاموشی تلویزیون، آویزان کردن تک تیرانداز عراقی از تیر برق، هفته ی خشم و اندوه باقی مانده از گذشته …
این هفته، هفته ی خشم و غم بود. خشمی آتشین به خاطر نداشته ها و از دست دادن های پی در پی.
وسط این همه اتفاق آشکار، جنایت، شعار و انتقام آخرین چیزی که می توانیم راجع بهش حرف بزنیم خوشی هایمان است.
(خودم خوب می دانم جنس مطالب روانشناسی که هر روز می نویسم چقدر با حال و هوای این روزها متفاوت است و چقدر ناجور) !
در این روزهای پرحادثه در ایران و جهان، یک نفر از سورپرایز برایمان می گوید.
وزیر جوان، در این هفته از سورپرایز می گوید. نمی دانم تصویری که او از جامعه دارد چقدر منطبق بر واقعیت است.
وزیری که روز و شب در فضای مجازی فعالیت داشته،
نظرات واقعی مردم را می خواند،
نمی داند چقدر مردم عصبانی هستند،
نمی داند خواسته ی واقعی مردم چیست.
این همه ناآگاهی و رفتار نامتناسب با موقعیت، واقعا عجیب است.
شما برای جامعه ی خسته و خشمگین و منتظر
چه سورپرایزی می توانید داشته باشید؟
وقتی که اصلی ترین وظایفتان را نمی توانید انجام دهید.
جلوی فیلترینگ را نمی توانید بگیرید،
نمی توانید دسترسی به اینترنت را محدود نکنید.
نمی دانم می دانید یا نه، ولی این برای مردم همه جای دنیا غیرقابل باور است!
خوب بود قبل از این هیاهوها تمرکزتان را از خودتان و اهداف بلندمدت خود برداشته، کمی هم به جمعیت روبرویتان نگاه می گردید.
کاش به لیست وظایفی که بابت آن حقوق آنچنانی می گیرید هم نیم نگاهی می انداختید تا بدانید چه باید بکنید.
پیشنهاد می کنم دست کم حقیقت را برای خودتان ادیت نکنید و شهامت دیدن مردم واقعی را داشته باشید.
همه ی قدرتمندان تاریخ دوست داشتند حوادث به نفع آنان نوشته شود، به همین خاطر همه شان کاتب داشتند،
آری، نویسنده هایی مخصوص.
همه دوست داشتند خوب دیده شوند، ولی تاریخ در نهایت جای دیگری نوشته می شود.
دوربین، لایو، توئیتر … هیچ کدام نمی توانند حقیقت را عوض کنند جناب وزیر.
شما و دوستانتان باید بدانید
هر کدام از ما یک برگ از کتاب تاریخ هستیم