” اجازه خانم پدربزرگمون فوت کرد، نتونستیم مشق بنویسیم.
آقا اجازه مریض بودیم، املا ننوشتیم”.
ما در مدرسه هایی درس خواندیم که هیچ وقت نمی توانستیم بگوییم خسته بودم و مشق ننوشتم،
پدر و مادرم با هم دعوا کرده بودند و کسی به من دیکته نگفت،
مهمان داشتیم و خواستم یک شب تکلیف انجام ندهم و فقط با بچه ها بازی کنم.
فقط در صورتی که کسی بیمار می شد یا فوت می کرد ما مجاز بودیم که مشق ننوشته باشیم، آن هم البته با ترس و استرس زیاد.
سیستمی که انعطافی نداشت. از انواع روش های تنبیهی ترس آور برای پرورش نسل آینده استفاده شد تا پیش از آموختن انتگرال و فرمول مواد آلی و اجزای سلول ها، یاد بگیرد که بگوید چشم!
“شما درست می گویید
، من تحت هر شرایطی باید به فرمان شما عمل کنم
و هرگز حق ندارم بابت انجام بی چون و چرای تکالیف سخت و حوصله سربر و بی فایده اعتراضی داشته باشم“.
ما بزرگ شدیم و از پشت آن میز و نیمکت های چوبی و سخت بلند شدیم. به دانشگاه و محل کار و خیابان ها رفتیم، خودمان استاد و معلم و کارمند و آدم بزرگ شدیم، ولی همچنان آن آدم های بزرگتر برای ما تصمیم می گرفتند.
ریاست دانشگاه ها اعلام می کنند کلاس ها برگزار شده است و امتحانات هم هفته ی آینده برگزار می شوند.
در حالی که می داند کلاس های مجازی با چه کیفیتی پائینی برگزار می شوند، به ویژه برای رشته های فنی و آزمایشگاهی که کلاس مجازی هیچ فایده ای ندارد.
بچه های بی زبانی که آن سال ها جرات نداشتند مشق ننویسند، امروز هم به هر قیمتی باید درس ها را یاد بگیرند و امتحان بدهند. حتی زمانی که هیچ آموزشی دریافت نکردند،
حتی اگر بیکار شده باشند و بسته اینترنت نداشته باشند
این روزها که مساله ی انسان ها انتخاب بین مرگ و زندگی است، دراین سرزمین انسان هایی بیمار تصمیم می گیرند که سرمایه ی خودشان باارزش تر از جان دیگران است.