انسان هایی که در گذشته های دور زندگی می کردند، جهان را طور دیگری می دیدند. زمانی که اطلاعات در مورد دنیا کم بود و زمین دانشمند نداشت.
در آن دوران طولانی، نگاه کلی به جهان وجود داشت. انسان، زمین و آسمان به هم پیوسته بودند، طبیعت جان و احساس داشت.
علوم قدیمی هم چنین بودند.
و در ابتدا نگاهی کلی به پدیده ها داشتند.
بقراط پدر علم پزشکی چهار مایع اصلی را در بدن کشف کرد
و از علائم و نشانه های ظاهری بیمار برای تشخیص بیماری و درمان استفاده می کرد.
این در واقع شروع پزشکی نوین بود. جایی از تاریخ که برای اولین بار تغییرات فیزیولوژی به عنوان علل بیماری ها شناخته شدند، نه ارواح خبیثه و شیطان.
با پیشرفت تکنولوژی روش های تشخیص متنوعی ابداع شدند، بیماری ها با توجه به نشانه ها و علائم دسته بندی شده، داروهای شیمیایی ساخته شدند.
در این نقطه از زمان
وقتی می داند برای تشخیص و درمان یک بیماری، چند گروه متخصص شامل پزشکان، مهندسان پزشکی، آزمایشگاهی ها، داروسازان و … باید تلاش کنند،
وقتی انسان خردمند همه ی اینها را می بیند، چه چیزی او را وادار می کند نسبت به علمی ابتدائی که امکان یک بررسی ساده ی سلول های خون و ادرار را هم ندارد، این همه خوشبین باشد؟
از دید روانشناسی می توان گفت، در پس این همه تمایل و اصرار این نگرش وجود دارد :
چه چیز قدیم بهتر از امروز است؟
و همه چیز ساده تعریف می شد.
و آینده خیلی مشخص تر بود. بیماری ها اسم های مختلف نداشتند، تشخیص و درمان اینقدر متنوع نبود.
دنیایی که یادآور فضای رحم است.
ترسی که وقتی کنار ناآگاهی قرار بگیرد، می تواند علمی مانند پزشکی با این همه پیشرفت را هم زیر سوال ببرد.