
🔴استفان رابینز در کتاب خود به نام ۵۳ اصل مدیریت انسانها مینویسد:
یکی از معروفترین دروازهبانهای لیگ برتر آمریکا علیرغم این که هنوز با تیمش قرارداد داشت و قرار بود تا آخر فصل ۷ و نیم میلیون دلار دریافت کند، در مصاحبهای اعلام کرد: برای بازی و همراهی با تیم انگیزۀ کافی ندارم!
🟢وقتی مدیران تیم در گفتگو به او گفتند: «با رقم ۷ و نیم میلیون دلار میتوانی یک زندگی مرفه را برای خودت فراهم کنی»، دروازهبان تیم گفت: برای من دریافتیام در مقایسه با بقیهی بازیکنان تیم مهم است، نه این که میتوانم با این رقم زندگی خوبی داشته باشم یا نه!
🔵این مثال یکی از صدها مثالی است که نشان میدهد در مدیریت همه چیز نسبی است. برای مثال کارمندان به این که حقوقشان چقدر است کار ندارند، بلکه به این موضوع نگاه میکنند که حقوقشان در مقایسه با بقیهی کارمندان چقدر است.
🟤پس اگر میخواهیم کارمندان را به درستی مدیریت کنیم باید اصل نسبیت را بپذیریم و تصور نکنیم که میتوانیم کارمندان را در خلا مدیریت کنیم.
🟠به بیان دیگر اگر تصور کنیم کارمندان در خلأ زندگی میکنند و خودشان را با بقیه مقایسه نمیکنند، هیچ وقت نمیتوانیم آنها را به درستی مدیریت کنیم.
🟡به همین دلیل است که بسیاری از شرکتها علیرغم پرداخت حقوق به نسبت خوب و مزایایی مثل بیمهی درمان و بازنشستگی با مشکل استعفای کارمندان و رفتن آنها به سمت کارهایی مثل رانندگی اوبر مواجهاند.
🟣دلیل این واقعیت آن است که کارمندان به وضعیت کنونی خودشان کار ندارند بلکه خودشان را با یک رانندهی اوبر مقایسه میکنند و وقتی متوجه درآمد و آزادی عمل بیشتر او میشوند، تصمیم میگیرند شغلشان را رها کنند و رانندهی اوبر شوند.

🟨🟩🟦🟪⬛⬜🟫🟥🟧