Drake
Drake
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

7.2 ریشتر . تهران


زمین مثل دریایی مواج به حرکت در میومد

و کشتی های آجری رو یکی پس از دیگری غرق میکرد

من

وسط خیابون شریعتی

بین لاشه های کشتی ها

من چیکار میکردم؟

منم باید با ملوانا غرق میشدم

کوله پشتی ام رو محکم تر به خودم چسبوندم

کتابای درسیی که دیگه به دردم نمیخوردن

اما شاید میتونستن یاد و خاطره دوستامو زنده نگه دارن

صدای آتش نشانی و هلی کوپتر امداد و آمبولانس فضای تهران رو پر کرده بود

اما بین این سه

فقط هلی کوپتر کارساز بود

من تنها شده بودم

خبری از خانوادم نداشتم

و این یعنی تنهایی؟

اطرافم میلگرد ها مانند نیزه ها من رو محاصره کرده بودن

حس بودن توی قفس

الان میفهمم پرندم چه احساسی در قفس داشت

صدای مهیب وحشتناکی منو به خودم اورد

برج میلاد

نماد شهرم

اکنون از عرش به فرش اومده بود

و به همراهش گرد و خاک عظیمی بلند کرده بود

مانند طوفان های شن بیابون

ترس؟

وحشت؟

خوف؟

دیگه چیزی منو نمیترسوند

مرگ ، ادم خوبیه

نمیدونم چرا همه ازش میترسن....

شاید اون غریزه ادماس که از مرگ میترسه

شایدم هر دو

به قول شاعر

روح میخواد پرواز کنه و بره

اما تن

میخواد هنوز نفس بکشه

و جلوشو میگیره


تهران
‏راستش من خیلی کار دارم هنوز، خیلی چیزا هم برای از دست دادن دارم ولی اگه بهم بگن همین الان میتونی چشماتو ببندی و دیگه بیدار نشی با آرامش تمام چشمامو میبندم :)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید