سلام . نمیدونم چیشد از اینجا سر در آوردم ، من فقط دنبال جایی بودم که برای کسی شناخته شده نباشم تا رها و آزادتر بنویسم.
امروز 26 بهمن و روز ولنتاینه . بنظرم اینجا میتونه جای امنی برای نوشته های من باشه تا ذره ای احساس تنهایی نکنم . نه نویسنده ام نه تاحالا نویسندگی کردم ؛ صرفا میخواستم بنویسم از اتفاقاتم، مثل تعریف کردن اتفاقات روزمره ام برای دوستی نزدیک.
بلد هم نیستم خودم رو درست و حسابی معرفی کنم . یعنی اینطوریه که "تا سوالی پرسیده نشه چیزی هم گفته نمیشه" اما خب بزارید براتون بگم که فاطمه ام و سال آخر دبیرستانمه و یک کنکوری بیخیالم که البته ناگفته نماند استرس کنکور و فشارش باهام هست . دیگه جونم براتون بگه فردا فارسی دارم و ساعت ده شب تااازه پیام دبیر رو دیدم که میخواد از دوتا درس یکی شاهنامه و اون یکی هم خبر ندارم چیه امتحان بگیره. متاسفانه کاری از دستم زیاد بر نمیاد چون اتاقم تک نفره نیست و نمیتونم شبا بشینم درس بخونم برای همین خودمو گول زدم و گفتم صبح زود بیدار میشم میخونم دیگه. فوقش به دبیر میگم ندیده بودم پیامتونو که راستم گفتم تازه .
مرسی که خوندی خداحافظ تا فردا صبح 🤍