سلام:)
خدمتتون عرض کنم که ...
سیزدهم ابان ماهی که اومد و گذشت بنده رسما نونزده سالگی رو تمام کردم و الان که در خدمت شمام بیست سالو اندی (چندروزی) دارم :دی
خب این مدت اتفاقات خیلی خیلی زیادی افتاده طبق معمول روال زندگی . هم بد هم خوب .چیزی که اینجا باید عنوان کنم این مسئله س که از تقریبا تابستون من این حس سراغ اومده بود و هنوز هم باهامه که بیست سالگی باید شروع یک سری تحولات و تغییرات خوب توی من باشه . بیشتر از اینکه "حس" باشه "نیاز" هست البته و "ضرورت" .
یکی از این تغییراتی که یادمه سال قبل این موقع وقتی اهواز بودم و دانشجو ، بی هیچ مقدمه ای توی من شروع شد و اتفاقا کلی حس خوب و اتفاق خوب و شگفتیِ خودم و دیگران از دریایی که همیشه میشناختیم رو سبب شد موضوع "اعتماد به نفس" بود .
مسئله جرئت و جسارت داشتن . درونگرا بودن اما قوی بودن و از اجتماع دوری نکردن .
و این چیزیه که میدونم تا وقتی اینجام نمیتونم روش کار کنم . باید خونه فاصله بگیرم باید احساس ناامنی کنم که جسارت به خرج بدم ، که قوی باشم (و دقیقا "باشم" نه اینکه بخوام اداشو دربیارم :)) چیزی که خیلی عجیبه دقیقا همین موضوعه !!! من تو یک سالی که اهواز بودم ادا در نمیاوردم واقعا قوی "بودم" . نمیگم سخت نمیگذشت نمیگم دلم نمیگرفت ولی کلاااا تو اون یک سال شاید بگم 5 6 بار بغض نکردم یا گریم نگرفت دروغ نباشه . اونم منی که همه به حساس و احساساتی بودنم میشناسنم :دییییی)
تغییرات دیگه ای که باید اعمال کنم مسئله بالابردن اگاهی هام هست راجع خودم راجع مسائل مختلف چه دینی و اعتقادی چه سیاسی و اجتماعی و چه علمی . بازم حرف دارم ولی فعلا به گفتن همین ها بسنده میکنم تا دوباره انگیزه ای داشته باشم برای ویرگول نویسی:))