زمستان بود داخل یگان داشتم پست میدادن با یه جلیقه سنگین و دو تا خشاب و یه اسلحه کلاش تا خرخره پر??
تقریباً ساعت 5 بعد از ظهر بود هوا آخر هاش بود که کامل تاریک بشه قدم زنان منتظر بودم پستم تموم بشه برم استراحت کنم یکی از کادری ها چند متر اون طرف تر نشسته بود روی صندلی به سرش زده بود با من شوخی کنه گفت سرکار بیا این جا ببینم، رفتم جلو تر تقریبا دو سه متر باهاش فاصله داشتم گفت خشابت بده من ببینم? گفتم نمیدم? باز اصرار کرد بهش گفتم غیر از فرمانده به کسی نمیتونم اسلحه و خشاب تحویل بدم گفت به زور ازت میگیرم هااا? گفتم نمیدم? احساس کردم میخواد بپره خشاب یا اسلحه ازم بگیره یکم رفتم عقب تر بلند شد افتاد دنبالم؛ من بدو اون بدو? همین طور بدو بدو رفتیم توی پارکینگ یگان من تا ته پارکینگ رسیده بودم ، اون هم با چند متر فاصله دنبال من داشت میآمد ، خواستم ماشین ها رو دور بزنم برگردم آمدم از بین دو تا از ماشین ها رد بشم با خودم گفتم با این جلیقه و این اسلحه گیر میکنم بهشون چون چسبیده به هم بودن بعدش هم میاد اسلحه ازم میگیره ، همون لحظه اسلحه از ضامن خارج کردم برگشتم سمتش لوله اسلحه گرفتم بالا گلنگدن محکم کشیدم جوری که تا 20 متر اون ور تر صدای اسلحه کشیدنِ منو شنیده بودن پراشون ریخته بود?? داد زدم گفتم جناب سروان ناموسا بیای جلو میزنمااا? هنوز منو خوب نشناخته بود نمیدونست با چه کسی طرفه عقب عقب رفت نشست زمین فکر کن یه سرباز تازه وارد سه چهار ماه خدمت خل و چل روت اسلحه بکشه خودمو میذارم جای اون نمیتونم تصورش کنم??? بنده خدا رنگش مثل گچ سفید شده بود، فرمانده صدای اسلحه کشیدن شنیده بود آمد داد زد این چه کاری؟ چکار میکنید؟ براش توضیح دادم که میخواست خشابم بگیره متوجه شد قضیه چیه کاری باهام نداشت ولی گفت دفعه دیگه اسلحه بکشی خودم اسلحه ازت میگیرم??
اون بنده خدا هم بعد این قضیه دیگه با من اصلا شوخی نمیکرد قشنگ متوجه شده بود شوخی نا به جا چجوری شوخی شوخی جدی میشه
کسایی که سربازی رفتن با اسلحه پست وایسادن میدونن اگه کوچک ترین چیزی ازش کم بشه چه بلایی سرشون میاد ، یک تیر برابر با جون یه انسانه اگه خشابت بدزدن چه خودی باشه چه حفاظت چه غریبه یه فاجعه اس راحت میتونن بفرستنت زندان و سربازیت به فنا بده??.