به چشمانِ ماه خیره میشوم، او یارِ دیرینه ی زمان است
بالا و پایین کردن حافظه اش را همیشه دوست داشته ام...
هرچه باشد او بیشتر میبیند و میداند!
به شکاف سینه اش قسمش میدهم، به همان لحظه ای که موهبت الهی فرود آمد و شق القمر شد؛
شق القمر شد و افتخار آیت خدا شدن، نصیبش...
قسمش میدهم، از آن رازِ سر به مهر پرده بردارد
از حال و سیمایِ یار بگوید
از نشانی اش
از....
با هلال روشنش، لبخند محجوبی را بر بیقراریِ دلم مینشاند...
دیگر قسم نمیدهم ولی نیمه ی دیگرش که به تاریکی پناه برده است، پشت به من، شانه هایش از بغض و گریه میلرزد.
از او قول میگرم که اصوات نگاهم را به محضر پر مهرِ امامم برساند....
- ۲۵ رمضان ۱۴۴۵، آخرین جمعه ی ماهِ عزیز خدا