درس آن روزِ زنگ هنر متفاوتتر از همیشه بود...
معلم گفت: صفحه ی دفترتان را خط خطی و سپس در میان خطوط طرحی بکشید...
+حرف هایش برای همه تازه و عجیب بود!
اما مشغول شدیم...
خط های کج و معوج جلوی چشمانم دهن کجی میکردند، از پایین به بالا، از چپ به راست نگاهم را میکشاندم تا ارتباطی میان خطوط پیدا کنم.
ابتدا طرحی را تصور کردم، قلم را از فراز و نشیب ها گذراندم، و نهایتا به شوقِ نمره ی بیست نقاشیِ جزیره ای از دل آن صفحه ی شلوغ بیرون آمد.
کلاس به پایان رسید! معلم رفت، و سالها از آن نقاشی می گذرد؛
اما ماجرا هنوز ادامه دارد...
بزرگتر شدم و قصه ی آن نقاشی هم بامن قد کشید... و امروز قلم به دست رو به روی صفحه ی خط خطیِ زندگی ایستاده ام!
روی خطوطِ درهم و برهمِ رنج و سختی، غم، شکست، نامردی ها، سرگرمی ها، فراموشی، تنبلی، خستگی و...
• {لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي كَبَدٍ...
همانا ما انسان را در رنج و زحمت آفریدیم}
گاهی از رنج به تنگ می آیم و اصل مطلب فراموش میشود....
یادم میرود باید خطوط را پشت سر بگذارم و بال های صعود را مهیا کنم،
طرحی از من باید آماده ی ملاقات شود!
و این چنین سراسر مسیر مبارزه است... این طرف ماهستیم و اراده و تلاشمان،
و جبهه ی مقابل خطوط بدقواره و بدقلقِ سختی ها و مشکلات...
باید جنگید
باید دوید و دوید تا به مقصود رسید...
#رسالت خطوط مغلوب کردن است و کاش ما مغلوب شدگانی نباشیم که هدف را فراموش میکنند...
اللهم الرزقنا.......
_________
?شب امتحان نهایی تاریخ/خردادماه ۱۴۰۲