الی
الی
خواندن ۲ دقیقه·۳ ماه پیش

داستان مهمانی شگفت انگیز(۱)

در یکی از روزهای سرد پاییزی، گروهی از دوستان قدیمی به نام‌های سینا، مریم، کاوه و یاسمین تصمیم می‌گیرند که یک مهمانی شبانه برگزار کنند. به گفته کاوه، او یک خانه قدیمی و متروکه را پیدا کرده که به شدت شایعه‌اش در محله پیچیده بود. همه در مورد ارواح و موجودات ماورائی که در آنجا زندگی می‌کنند، می‌دانستند و این دقیقاً چیزی بود که آن‌ها را جذب کرد!

سینا با خنده گفت: «بیخیال! اگر ارواح آنجا بودند، مثل ما از زندگی خسته شده‌اند و شاید بخواهند به مهمانی ما بپیوندند!» همه با خنده موافقت کردند.

آن‌ها شب مهمانی را در خانه متروکه آغاز کردند. وقتی وارد شدند، در و دیوارها به قدری کهنه و تاریک بودند که هر کسی ترسش می‌برد. البته مریم با یک چای داغ و بیکن سوخاری به استقبال ترس آمد و گفت: «ببینید! حتی اگر روحی هم باشد، بیکن سوخاری هر کسی را جذب می‌کند!» و همه با هم می‌خندیدند.

چیز عجیبی که به زودی اتفاق افتاد، صدای عجیبی بود که از زیر زمین می‌آمد. صدای خیره‌کننده‌ای مثل جیغ، به طور واضح به گوش می‌رسید. یاسمین به دوستانش گفت: «من می‌روم ببینم چه خبر است!» اما به جای رفتن، همه به او گفتند: «نه، نرو! ما اینجا برای مهمانی آمده‌ایم، نه برای- شایدم با روح‌ها دور هم جمع‌ شویم!»

اما یاسمین پافشاری کرد و ایستاده بود. پس از مدتی، دوستانش تصمیم گرفتند برای حمایت از او به زیر زمین بروند. وقتی به پایین رفتند، ناگهان چراغ‌ها خاموش شد! تاریکی محض همه جا را فرا گرفت و صدای خنده‌ای کمرنگ در فضا پیچید. آن‌ها ترسیده، به دیوارها چسبیده بودند و مثل بچه‌های کوچک به همدیگر چسبیده بودند.

سینا با صدای لرزان گفت: «شاید اینجا به ما خوش آمد نمی‌گویند!» و این جمله باعث شد که همه به هم بخندند. مریم فورا گفت: «مهم نیست، من با چای و بیکن اینجا را پر می‌کنم!»



چالش:بنویس به یه مهمونی ترسناک رفتم بزار بقیه شو کیبوردت بگه

مهمانی
بزرگترین بدخواهت هیچوقت غریبه نیست...:)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید