در همین لحظه، یک نور ضعیف شروع به درخشش کرد و آنها متوجه شدند که یک روح لباس سفیدی از یکجا در وسط اتاق دارد میآید. روح با نگاهی مهربان گفت: «دوستان! خوش آمدید! خانواده ما خیلی وقت است که مهمان نداشتهاند. چه خوب که غافلگیر شدید!»
سینا با لبخند از ترس به درختهای داخل اتاق اشاره کرد و گفت: «ما هم برای جشن تولد اینجا آمدهایم! تولد روحی قدیمی!» در این لحظه روح با خوشحالی دست زد و گفت: «واااااا! من چقدر خوشحالم! عید نوروز چه زمان خوبی برای جشن تولد است!»
آنها پس از مدتی فهمیدند که مدیریت روح به زندگیاش، برای برگزاری مهمانیهای شگفتانگیز است و با هم مضمونی جالب برای مهمانی ترتیب دادند. روح برای هر کدام از اعضای گروه یک موجود خیالی به عنوان مهمان آورده بود. بنابراین، سینا یک غول دریایی، مریم یک جغد بزرگ، کاوه یک مومیایی و یاسمین یک خانهی خالی از سکنه را به جمع اضافه کردند.
مهمانی با جملات خندهدار و بازیهای دیوانهوار ادامه پیدا کرد و در نهایت، روح و دوستانش تصمیم گرفتند که دیگر هیچکس را نمیترسانند، فقط مهمانی بزرگتری برگزار کنند! در تمام مدت، آنها مشغول خوردن بیکن سوزنی و نوشیدن چای داغ بودند و بر خلاف انتظار، مهمانی به یکی از بهترین شبهای عمرشان تبدیل شد.
چند ساعت بعد، همهچیز به آرامی به پایان رسید. روح از دوستان خواست تا هر زمان که دلتنگ شدند، به خانه او برگردند. و از آن روز به بعد، هر بار که آنها حس کردند دلشان برای هم تنگ شده، به خانه متروکه میآمدند و با روح، مهمانیهای شگفتانگیز ترتیب میدادند.
در نهایت، همه فهمیدند که ترس و خنده در واقع فقط دو روی یک سکهاند؛ و اگر کمی شجاعت داشته باشند، میتوانند حتی در بدترین شرایط هم به خوشی برسند
#پایان