الی
الی
خواندن ۲ دقیقه·۱ ماه پیش

دختران ویرگولی(3)🔮

منو رو برامون آوردن:) من میلک شیک توت فرنگی سفارش دادم(در حقیقت فقط یبار تو این کافیشاپ چیز خوردم که اونم میلک شیک توت فرنگی بوده)

کیانا آتاکیشی زاده قهوه سفارش داد

اون یکی کیانا هم قهوه سفارش داد(میگن اسم تاثیر میذاره واقعیه گویا)

مژده بستنی سیاه اسکلتی سفارش داد(!)

نیلوفر هیچی سفارش نداد😄

آفتابگردون آب هویج سفارش داد فقط چون رنگش به آفتاب گردون شبیهه

و در کمال تعجب سه عدد کنکوری های ما یعنی فاطمه و کانی و تارا یک چیز سفارش دادن...هات چاکلت

اینا رو که خوردیم کلی یاد کردیم از دخترها و پسر های ویرگولی که بین ما نبودند.....از دختر کوروش...از پونه فلاح....از آقای سفیر پاکی و در آخر از آقای بنی هاشمی و کلی حرف زدیم

*مژی این چیه دیگه؟ بستنی سیاه اسکلتی از کجا در اومد؟

@یبار یکیتون تو کار من دخالت نکنه اههههه

-ما کی تو کار تو دخالت کردیم؟

#تو این روز قشنگ دعوا کردن ما شایسته نیست نکنید خواهشا علیرضا هم به گریه افتاد

%بچه ها نظرتون چیه عکس یادگاری بگیریم؟

-گوشیتو بیار عکس بگیریم

%الی جان اون عینک مبارکو در بیار میخوام با فلش عکس بگیرم حدیث و کانی شما هم همینطور

ما سه عینکی عینک مونو در آوردیم عکس گرفتیم خلاصه خیلی خوش گذشت

مژده یه دوستی تو پرند داشت میخواست بهش سر بزنه از این رو اسنپ دو مسیره گرفتیم یه مسیر خونه دوست مژده یه مسیر هم خونه من و منو مژده پولشو نصف نصف حساب کردیم

اسنپیه از خودش گفت و از اینکه قبلا مشهد زندگی میکرد و تازه اومده بود پرند من گفتم میشه از چیزایی که گفتید اسنپ نوشت بنویسم؟ گفت نه نمیشه یبار آقای بنی هاشمی رو سوار کردم همه چی منو حتی سایز پامو هم نوشت بسه دیگه.... و اینطوری همه راهی خونه هامون شدیم


پ.ن:من وقتی یه داستان رو پارت بندی میکنم زود تمومش میکنم اما آقا امیر آخرین باری که داستان نهان رو نوشت یه سری درخت(به فرض)تازه ریشه شون کاشته شد و الان همون ریشه ها به یه عالمه درخت سبز و بلند تبدیل شده

پ.ن۲:حتی افرادی که اصلا راننده اسنپ نیستن هم آقای بنی هاشمی رو سوار اسنپ کردن و ازشون کلی اسنپ نوشت به جا مونده


ویرگولیاسنپالنا شادمان
النا هستم ملقب به الی، نویسنده نوجوانی که افکارش را به پست تبدیل میکند
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید