کانی:😆
الی:😂
مژده:🌝
کیانا:🐎🐎🐎🐎
الی:😳😳😳
بچه ها اولش نفهمیدن منظور کیانا چیبوده اما سرشونو که برگردوندن فهمیدن یه عالمه اسب حمله کردن به اونجا
همه فرار کردن و پشت یه سنگر پناه گرفتن گوگول هم رفت رام شون کرد بعد با همون اسب ها رفیق شدن
هیچکس نمیتونست حرف بزنه برا همین کیانا تو دلش گفت:چه خوب که کتایون و بقیه بچه های ویرگول اینجا نیستن و فقط بعضیا مون هستیم
وضعیت مسخره ای شده بود...خیلی مسخره
الی و مژده از گرسنگی زیاد رفتن دنبال یه غذا و تخمه پیدا کردن و باهم میشکوندن اما به کسی نمیدادن چون کم بود و خودشون پیدا کرده بودن کسی همراه شون نرفت که
گوگول:😪⬅🌑(ترجمه:خسته شدم بریم گوگولینوس)
الی😵😵(ترجمه:وای گوگول تو الان به چیا فک میکنی آخه)
یه هفته همین شکلی گذشت تا این که:
بجز الی و مژده و گوگول همه غش کرده بودن از گشنگی درسته گوگول چیزی نخورده بود ولی گوگول ها به غذا نیاز ندارن.
هنوز سه هفته مونده بود، راه نجات دیگه داشت کسل کننده میشد و این سه کاربر خودشونو با عبارت"این یه هفته خیلی زود گذشت فک کن سه تا هفته اینجوری بگذره خب نهایتا میشه سه برابر الان که بازم هیچی نیست" گول میزدن
گوگول آب سرد ریخت رو دیگر کاربران تا به هوش بیان
کانی:وای گوگول چرا آب سرد رو ریختی رومون؟
کانی بیچاره شده بود.... راه نجات خودشو یادش رفته بود و یه ماه دیگه برا اون از الان حساب میشد و باید یه هفته بیشتر از بقیه می موند
بقیه حواس شون جمع شد و هیچی نگفتن
اما آب سرد فقط اونی که گوگول ریخت نبود آب سرد یه عالمه بود و برای همه کاربرهای تشنه ما از جمله الی و مژده کفاف میداد
همه خوردن و لذت شو بردن
تا این که یه پاکت از بالا افتاد.... پست یه کاربر بود یه کاربر ناشناس ولی این پست خیلی طولانی بود و چند سری هم بود و تو هر کدوم چندتا جوک بود
گوگول پست رو گرفت دستش و به هر کسی چندتا جوک داد
یه ماه با خوندن این جوک ها و پیدا کردن غذا از سوراخ های مختلف تموم شد و هرکسی همون جایی که ازش رفته بود ویرگول رفت مثلا الی دم در مدرسه بود، مژده تو راه رو خونه در حال رفتن به دانشگاه بود
اما....موضوع اصلی این بود که اصلا یه ماه نه فوقش یه ساعت گذشته بود و این کاربران داشتن خواب مشترک می دیدن(البته گوگول رو نمیدونم که اونم خواب میدید یا بقیه اون رو تو خواب میدیدن) و الی که خیلی خوشحال بود از خواب بیدار شد و رفت مدرسه فقط کانی یه ربع بعد بیدار شد(همون یه هفته تو خواب)
اما معما این بود که ما چطوری همه مون ایستاده خوابیده بودیم؟