الن :)
خواندن ۱ دقیقه·۱۵ روز پیش

دیدن

دیدم وسط شلوغیای هر روز و زندگیِ رو دور تندی که اسمشو گذاشتیم "پیشرفت" ی گوشه دست به سینه نشسته، با ابروهای توهم رفته و نگاه عصبانی . بهش گفتم چیشده چرا مشکی شدی ؟ گفت چرا آدمای اینجا همش دارن میدوئن؟ چرا فک میکنن زندگی مسابقه دادن با همدیگس ؟ گفتم خب چون اونا فهمیدن که اینطوری میتونن زندگی رو بِبَرن .
گفت چرا فک میکنن با سرعت بالا میتونن بفهمن معنی درست زندگی چیه ؟ آدما وقتی میدوئن نمیفهمن ، چون نمیبینن ‌‌. چون دارن فقط میشمرن تا برسن . بین دوییدناشون پیر میشن و وقتی میرسن ، میمیرن‌ و هیچ وقت زندگی رو نمیبینن.
دیگه هیچی نداشتم که بگم .. دیدم داره راس میگه ..
دیدم چقدر " دیدن" مهمه و آدما چقدر یادشون میره که ببینن ،
دیدم همیشه دوویدن و رسیدن و بردن یا نرسیدن و باختن مهم نیس ، برد وقتیه که وایسی ، ببینی .. برد وقتیه که بفهمی زندگی همینه !
دیدم سرعت بالای زندگی ، چقدر باعث ندیدن میشه . دیدم ندیدن چقدر باعث حس نکردن میشه . دیدم حس نکردن چقدر باعث زندگی نکردن میشه . دیدم زندگی نکردن چقدر باعث کلافگی میشه . دیدم چقدر ما برای از بین بردن کلافگیمون بیشتر دوییدیم و بیشتر باختیم.
دیدم زندگی وقتیه که وسط شلوغیات ، قلبتو از یاد نبری ، زندگی وقتیه که ثانیه هاتو بفهمی .دیدم قبلا این و حس کرده بودم و یادم رفته بود . دیدم زندگی حد فاصل همین فهمیدن ها و از یاد بردن هاست .
وایساده بودم ببینم دارم کجا میرم با این عجله ؟ دیدم اینکه "وایسم و ببینم " مهم تر از اینکه ببینم دارم کجا میرم .

دیدم زندگی حدفاصل فهمیدن ها و از یاد بردن هاست :)

می نویسم ..
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید