جنگل کلاغ ها
جنگل کلاغ ها
خواندن ۳ دقیقه·۵ سال پیش

سرآغاز

مدتی بود که با خودم فکر میکردم که برای سرآغاز چه چیزی اینجا بنویسم؟

ولی یک روز با خودم گفتم مگه اهمیتی داره؟ مگر آغازی وجود داره؟ مگر ما در یک ابتدا و انتها قرار داریم؟ پس چرا داشتم الکی خودم رو مشغول نگه می‌داشتم؟

وقتی زمان ماهیت خطی نداره و فقط برای ما انسان هایی که بیش از سه بعد رو نمی‌تونیم درک کنیم، خطی احساس میشه، پس سرآغاز یک گفته‌ی نادرست هست. البته نمیدونم، شاید هم بهتره بذارید روی حساب تنبلی (زین پس این کلمه رو به اسم مغضل کالیبراسیون می‌شناسیم).

.

هدف من از ایجاد این صفحه، مکتوب کردن اون چیزی بود که در ذهنم قرار داشت. پیش از این وبلاگ نویسی خیلی رایج تر از الان بود ولی پس از همه گیر شدن (آره همون پاندامی که می‌شناسید. اینم مثل ویروسه) شبکه های اجتماعی، کمتر کسی سمت وبلاگ نویسی اومد ولی از اونجایی که من به سنت و اصول هر کاری پایبندم، شایسته دیدم که کار رو، بر طیق اساسش انجام بدم.

اما خوب، برای این وبلاگ (شما در حالِ خوندنِ صفحه‌یِ ویرگولِ وبلاگِ من هستید) دو صفحه‌ی دیگه هم زدم. یکی در تلگرام، و یکی در وبسایت ویرگول.

اولی رو برای اون دسته از عزیزان که مثل من از معضل کالیبراسیون رنج می‌برند و یا راحت نیستند که با گوشی موبایل، وبلاگ بخونن زدم؛ لذا برای این عزیزان صفحه تلگرام در دسترس تره! خوب چرا باید دروغ گفت؟ من خودم هم اینطور هستم و غالبا تلگرام رو ترجیح میدم و همونطور که عرض کردم وبلاگ رو برای اینکه بر اساس اصولش پیش برم، راه انداختم. لذا بله! همه همینیم، فقط برخی ادا در میاریم.

دومی یعنی صفحه من در سایت ویرگول، به پیشنهاد یکی از دوستان عزیزم که گفت اخیرا مردم مطالبشون رو در همچین سایتی قرار میدن و دیگه دغدغه قالب و منو و رنگ ندارن، زدم. در واقع بعد از شنیدن حرفش مثل ندیده ها گفتم از قافله عقب نمونم، برم اونجا هم یه صفحه داشته باشم. آره دومی دلیلش یکم یه جوریه!

از اینستاگرام به شدت متنفرم. خودم به زور، روزی یه بار بازش میکنم و احساس میکنم باید تا حد امکان ازش فاصله گرفت؛ چرا که معتقدم پوچ ترین و خطرناک ترین جایی که میشه آدم وقتش رو در اون سپری کنه، همین اینستاگرام هست. لکن امیدوارم هیچوقت هیچ فاکین وقت مجبور نشم که توی اینستاگرام صفحه ای بزنم. اگر روزی این اتفاق افتاد شما ملزم به فحش دادن به من زیر این پست هستید که پای حرفم نموندم.

.

محور فعالیتی در این وبلاگ، وجود نداره.

آره چون از اول متن رو فلسفی شروع کردیم اینجا هم با چندتا سوال اینچنینی میشه بحث رو جمع کرد ولی به یکی بسنده میکنم: مگه همیشه باید محوری وجود داشته باشه؟ هار هار هار!

نه واقعا بخوام بگم، چون چیزی که به ذهن من میاد واقعا بسیار پخش و پلا هست و نمیشه در یک حیطه فیکس فرض بشه یا بهتر بگم، نمیشه که همیشه در مورد یک موضوع فکر کنم، لذا اینجا هم باید از هر دری سخنی به چشم شما بخوره.

موضوعات رو بعدا که شروع به نوشتن مطلب کردم، با انتشار هر کدوم، داخل یه موضوع قرار میگیره و در منوی سمت چپ خواهید دید.

در پایان از اینکه به حرف های من گوش میدید و وقتتون رو در صفحه من می‌گذرونید (هرچند کوتاه)، ازتون ممنونم.

برگرفته از وبلاگ الندیل

جوهر بیرون زده‌ی خودنویس، از برگه های مغشوش ذهن | برگرفته از وبلاگ الندیل [www.elendil.blog.ir]
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید