دوستان و همراهان گرامی در متن زیر میتونید یکی از سناریوهای بنده رو بخونید. این سناریو برای معرفی محصولات یه شرکت که در زمینه تولید عسل فعاله نوشتم.
اینم یکی از نمونه عسل های خوبشونه که می تونید در تصویر زیر ببینید.
حالا بشین بخون تا از دهن نیفتاده....
ساعت هفت صبح هست فضای داخل اتاق نیمه تاریکه و صدای تیک تاک ساعت دیواری شنیده میشه و صدای سرفههای مادر بزرگ از دور به گوش میرسه
یه گربه سفید پشمالو ناز که یه پایپون قرمز دور گردنش بسته شده کنار شومینه تو یه سبد خوشگل خوابیده که با صدای سرفههای مادر بزرگ کم کم از خواب بیدار میشه و بدن شو میکشه تا خواب از سرش بپره بعدش از تو سبد جست میزنه میاد بیرون و صندلی راحتی کنار شومینه شروع به تکون خوردن میکنه و گربه قدم زنان با صدای سرفههای مکرر با ناز و اشوه میره سمت اتاق خواب مادر بزرگ
وقتی مادر بزرگ رو مریض روی تخت خوابیده میبینه که خودشو حسابی پوشنده ، با حالت ناراحتی چند تا میو میو میکنه و غمگین میشه
مادر بزرگ به پهلو راست خوابیده از شدت تب صورتش برافروخته شده و کمی هم عرق کرده.
با شنیدن صدای میو میو چشماشو باز میکنه و میگه:
تویی مولی؟
دوربین تصویر مادر بزرگ رو از رو برو و گربه را از پشت سر نشون میده
گربه یه میو ناز می کنه
مادر بزرگ با صدای گرفته میگه:
بیا اینجا مولی!
گربه هم سریع میره سمت تخت مادر بزرگ و دستهاشو میاره بالا و روی بلهی تخت میزاره و روی دو تا پاهاش وایمیسته.
مادر بزرگ رو سرش یه دست میکشه و نازش میکنه و میگه:
میبینی مولی! مادر بزرگ مریض شده ، تب کرده و صداشم گرفته!
همزمان با اینکه داره با مولی حرف میزنه تلفن زنگ میخوره
با زحمت زیاد از جاش بلند میشه و عصاشو از کنار تخت برمیداره و آهسته و قدم زنان خودشو میرسونه به تلفن، ولی برای اینکه صدای زنگ تلفن قطع نشه گربه کوچولو خودشو زودتر میرسونه به تلفن و گوشی رو بر میداره و میگیره بین دو تا دستهای کوچولوش
مادر بزرگ وقتی میرسه گوشی رو ازش میگیره و میگه:
الو!
صدای یه خانمی از پشت خط میاد و میگه:
سلام مادربزرگ
خوبی؟
منم عسل
مادر بزرگ میگه:
تویی دختر قشنگم؟!
عسل میگه:
مادر بزرگ چرا صدات اینقدر گرفته؟
وای نکنه باز سرماخوردی مامان جون
مادر بزرگ با خنده و مهربونی میگه:
هم سرماخوردم هم تب کردم
عسل میگه:
من نزدیک خونم الان میام پیشت
مادر بزرگ میگه:
قدمت سر چشم مادر
خدانگهدار
گوشی رو میزاره و میره روی صندلی راحتی کنار شومینه میشینه و چشماشو میبنده
مولی فهمیده بود قرار عسل بیاد خونه مادربزرگ به خاطر همین رفت نزدیک در و منتظر بود، تا اون از راه برسه
بعد از چند دقیقه عسل با کلید در رو باز کرد و وارد شد و دو تا شیشه عسل با مارک شازده روش خورده بود وارد شد و مولی هم پشت سر در رو هول داد و بست
عسل با صدای بلند و شعر گونه گفت:
سلام مادربزرگ
ببین عسل برات عسل اورده!!!!!
شازده رو با عسلش به خونهات اورده!!
سلامتی رو مهمون خونت کرده!!
بیماریها رو رونده!!
شازده همه چیزش خوبه
مثل همیشه نابه
این عسلها رو ببین
دوای درد تو اینه
خوب مرسی که این سناریو رو تا آخرش خوندید.
اگر نظری در مورد این سناریو دارید با من به اشتراک بزارید حتما خوشحال میشم نظرتون رو بدونم.
اگر این سناریو، نیاز به کار بیشتر داره بهم بگید لطفا و منو راهنمایی کنید.
اگر یه سناریو نویس هستی قبل از اینکه بری حتما نظرتو بگو بهم چون دوستنش برام خالی از لطف نیست و بدون شک باعث پیشرفتم میشه.
بابت لایک و کامنتهاتون بینهایت سپاسگزارم.