به سوی که سینک میروی، قابلمه و قاشق چنگال ها انتظارت را میکشند. و تو با سیس منجی گام برمیداری و به دادشان میرسی، و بازمیگردی. و عجب بازگشت شکوهمندانه ای. مشغول کتاب خواندن یا کارهای مورد علاقه ات میشوی و ساعاتی بعد خود را مهمان یک فنجان چای میکنی، هنگام برداشتن فنجان چای تصویر تمیزی سینک احساس غرور و مسئولیت پذیری را در تو زنده میکند. لبخندی میزنی و سرت را برمیگردانی به سمت سینک. و Tada! با چند عدد لیوان و پیش دستی دیگر مواجه میشوی. صحنه ای نچندان زیبا، آرامش چای خوردنت را برهم نمیزنی لذا آنها را ایگنور میکنی. و ساعاتی پس از صرف چای دوباره مراجعت میکنی و… سینکی منفجر شده از ظروف کثیف که تو را فرامیخواند. یک دور باطل، یک سیکل نامتناهی از سینک های خالی و به سرعت پر شونده.
پ.ن: کارهای کارمندی و تسک های لایتناهی. چیزی شبیه به خود خود “زندگی”؛ روزهای پر و خالی شونده.