ویرگول
ورودثبت نام
محیا مرادی سرور
محیا مرادی سرور
خواندن ۱ دقیقه·۲ ماه پیش

نارنجی مرد!

عمه چادر چاقچورش را سفت کرد، دست دو برادرزا‌ه را گرفت. مسجد محل قرار بود به بچه ها جوجه رنگی بدهد. دوتا جوجه رنگی در ازای یک خرید. نارنجی و سرخ آبی! نارنجی بی سر و صدا، اما سرخ آبی جوجه پررو!

شب صدای ناله نارنجی آمد، قفس را از تراس به حال آورد و چند پارچه رویش کشید؛ میدانست چیزی از مراقبت نمیداند، فقط وجدانش را آسوده کرد تا رفع تقصیر کند و دوباره بخوابد.

صبح نارنجی مرد! تقصیر خودش بود. او برای این زندگی خیلی نارنجی بود. خدایش بیامرزد. سرخ آبی خوب میخورد و باهوش بود. خب این هم یکم دیرتر اما بالاخره میمرد.

پ.ن: و چه رنگی خوش تر از رنگ خداست؟


جوجه رنگیمسجدعمه موفقرنگ خدانارنجی
محیا با ح جیمی! یک معلم که عاشق کارش است؛ میخواند و مینویسد و خیال پردازی میکند. موسس آکادمی حیات؛ زبان انگلیسی آنلاین. اینستاگرام: __hayat.academ
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید