دور و بر خودمان را که خوب ببینیم یا خاطرههایمان را که مرور کنیم؛ میبینیم که انگار آدمی در زندگی خود نویسنده است یا شایدم کارگردان! نقاش یا مجسمه ساز هم می تواند باشد. اگر بخواهیم واقعبین باشیم بازیگری هم به گروهی از آدمها میآید. ولی اشتراک تمام این ویژگیها در دو واژه خلاصه می شود:
«خلق کردن»؛ چیزی که انگار در درون آدمیست و بدون آن، زندگی معنایی ندارد؛ همین زندگی که آدمهای خلاق، در طول تاریخ به آن، معناهای بیشتری دادهاند؛ خلاق بودنی که نیاز به تولد دارد و تلاش.
گاهی اوقات آدمی باید خود را ورق بزند یا بنشیند و کارهایش را نگاه کند؛ گفتگوی دو نفره نیز میتواند سناریوی مشابه باشد. گوش دادن هم راهکار خوبی است؛ گوش دادن به آدمهایی که تجربه خلق کردن داشتهاند یا خواندن حرفهایی که در کتابها نوشتهاند یا در فیلمهایشان گفتهاند و یا در یک اثر نقاشی گنجاندهاند.
همه اثرها، هر چقدر هم از پیش به آنها فکر شده باشد باز هم در لحظه زاده شدهاند. باید این لحظهها کشف شوند تا آدمی عمیقتر زندگی را بشناسد. آنها که تجربهاش را دارند، میگویند، هر از چندگاهی بازخوانی یک اثر، درهای جدیدی بر انسان میگشاید. آدمیزاد باید بنشیند، فکر کند که ادامه این اثر چه میتوانسته باشد.
زیباترین داستانها، فیلمها، تئاترها و تندیسها هم اگر در همین مرحلهای که هستند بمانند، در درازمدت بیاثر خواهدشد. همانگونه که اگر در ذهن انسانی که خلقشان کرده میماندند، ما دیگر به آنها دسترسی نمیداشتیم و چه کسی میداند اگر نبودند، دنیا به چه شکل درآمده بود.
«خلق کردن»؛ این خلق کردن سخت است و همانجاست که سره از ناسره تمیز داده میشود. آنجا که میبینی گروهی در وسط گودند و یک گروه دور آن؛ همان دستهای که صرفا میگویند: انجامش بده. بعضیها هم که خیلی دور میایستند و به طور قطع میگویند: نمیشود!
ماجراییست. باید به راه افتاد و سبک رفت، شروع خلق، شروع خالق شدن است.
پینوشت: متن چاپ شده در صفحه “همشهری دو” به تاریخ ۳ شهریور ۱۳۹۵