امروز رو با دیدن یک ویدیو ( لینک از توییتر است و باید فیلتر شکن داشته باشید )شروع کردم، اول گریه کردم. قطرههای اشکی که جاری میشد اما بار دوم به صدای مادر دقت کردم که چگونه با انرژی تمام او را حمایت میکرد. من داشتم آینده این بچه و محرومیتهایش را تصور میکردم و از طرف دیگر واکنش جامعه به او و مادرش داشت لذت بردن از زندگی و تلاشش را تحسین میکرد و من هم در عین گریستن شروع کردم به خندیدن به خندههایش.
احتمالا آن مادر هم به این موارد فکر کرده بود اما شور زندگی را از بچه نگرفته بود و وای که چه کار سختی!
به کافه رسیدم مثل هر روز تا کار کنم و کسی رو دیدم که شور زندگی از تک تک رفتارهایش معلوم بود و کم کم در عین حرف زدن فهمیدم دیروز دو خبر گرفته:
جواب آزمایش سرطان خواهرش مثبت است
عشق سالیان جوانیش با پسرعمویش در حال ازدواج است و برایش کارت دعوت آمده
سرم رو بالا اوردم که بپرسم آخه لعنتی، چجوری؟ اما نتونستم. انگار خودش فهمید، سیگارشو تکوند، نگام کرد و گفت: زندگی عادلانه نیست، اما زندگی کردن دل میخواد. از دست دادن روزهایی که میتونی باشون باشی رو نمیخوام با ناراحتی از دست بدم.
یاد ناظم دوران راهنماییم افتادم؛ تنها کسی بود که با حرف زدنش من رو مجذوب میکرد یک بار که یک کتاب بهم هدیه داد، صفحه اولش برام نوشت:
زندگی رو نباید جدی گرفت، اما به جد باید زندگی کرد.
شور زندگی این آدمها مثال واقعی از فهمیدن معنای زندگیه. اونها اتفاقات رو میبینن، خودشون رو گول نمیزنن اما روزهاشون رو هدر نمیدن. اونا زندگی کردن رو مثل یک ورزش میبینن که باید روزها تمرین کرد تا بتونن خوب و درست زندگی کنن. اونها زمان فعلی رو فدای اتفاقاتی که در آینده میافته نمیکنن. اونها زندگی رو با تمام اتفاقاتش پذیرفتن و حالا انگار دارن زندگیشون رو مثل یک اثر هنری خلق میکنن.
شاید حرفهای من رو یک مثبت اندیشی کوتاه ببینین اما من هر روز دارم میبینمشون. شور زندگی رو توشون حس میکنم و خوشحالم که این آدما توی دنیای اطراف من هستن. اونام میدونن زندگی سخته، عادلانه نیست و بسیار راحت میتونه تموم شه، اما دارن زندگی میکنن.
یه لحظه دنیایی رو تصور کنید که این آدمها زیاد باشن و چه دنیای قشنگیه برای من.
همین! امروز اولین روز هفته بود و امیدوارم هفته خوبی داشته باشید.