این پست هم تکراریست اما حداقل برای خودم تکرار میکنم تا خودآگاهتر بدانم.
برای بیان ساده مسئله شاید بهتر باشد یک رابطه عاشقانه را مثال بزنم و سوال سختی را مطرح کنم: یک شخص چرا عاشق شخص دیگری میشود؟ عاشق داستان ما، عاشق معشوق است چون او، اوست یا عاشق خصوصیات و صفات او میشود؟ بررسی عمیق این پرسش، مسئله را نشان میدهد: آیا مرزی بین خصوصیات و صفات فرد وجود دارد؟ و اگر دارد این مرز کجاست؟ به بیان دیگر ” او کیست درست است یا او چیست؟ ” با فهم این سوال میشود مسئله را راجع به خودمان هم به کار ببریم: ” من کیستم؟ یا چیستم؟ ”
به نظرم باید رفت سراغ اصل مطلب: فرق بین کیستی و چیستی. در نگاه من کیستی انسان بر مستمر بودن وجود او تاکید میکند. دقیقا بر لحظه زندگی و زیستن تاکید میکند و نشان میدهد انسان به طور پیوسته در گذر از لحظهها نو میشود. در این تعریف انسان، دارای نقشی سازنده در ساختن خویشتن میشود و مسئول آن وجودی میشود که میسازد.
اما چیستی. فکر میکنم برای توصیف چیستی باید بر بودن تاکید کنیم. آنچه انسان تا به حال ساخته و پرداخته کرده است. این وجود ساخته و پرداخته در واقع نشان میدهد انسان در زمان چه کرده و چه دستاوردی داشته است که ما اکنون آن را تجربه میکنیم.
بگذارید کمی مسئله را باز کنم: مثلا وقتی ما راجع به رنگ حرف میزنیم یک سیب( در چشم انسان و فرکانسهای دریافتی او ) یا قرمز هست یا نیست نمیتواند در لحظه هم سیب سفت و ترش و سبز رنگی باشد و هم یک سیب قرمز آبدار؛ اما بعضی از مفاهیم میتوانند با ” و ” تعریف شوند. یعنی همزمان دو خصوصیات را داشته باشند؛ مثلا سازمانی را بشناسیم که خلاق است ” و ” همینطور بهرهوری بالایی نیز دارد. در مورد بحث ما دقیقا انسان مصداق مورد دوم است: انسان هم کیستی دارد ” و ” هم چیستی.
اگر تمام این نگاه را قبول کنیم حال باید صدرا را تعریف کنم:
من یک وجود مسئول در برابر خود برای ساختن و پرداختن خویشتن هستم که میخواهد به ماهیت انسانی خود مفهوم ببخشد و همانطور که در آرمان صدرا نوشتم میخواهد دنیا را جای بهتری برای زیستن کند.
چیستی را با این خصوصیات شروع میکنم: یک کنجکاو دوستدار تغییر که حرفهاش معلمی ست و شغلش مشاوره کسب و کار و برای آنکه شرح مختصری از این ساخته و پرداخته بدهم باید بگویم: