داشتم عکسها و فیلمهای تو سیستم رو میدیدم.
عکسها وفیلمها برای بنده معمولا حس خیلی خوشایندی نداره ، مخصوصا وقتی به عکسهایی بر بخورم که یه نفر از تو اون فیلم یا عکس دیگه نباشه...
تو فیلمهایی که داشتم میدیدم برخوردم به یه فیلم که چندتا نشسته بودن و داشتن حرف میزدن و یه نفر که چند ماه بعدش بارِ سفرشو بست و از این دنیا رفت هم میون این جمع بود.
میون صحبتهای افراد جمع این آدم که داشت روزهای آخر عمرش رو سپری میکرد و حالا گوش هایش و چشم هایش هم ضعیف شده بود ، چند باری تلاش کرد بفهمد دیگران دارند برای عید نیامده چه نقشه هایی میکشند و با صدایی که گویی داشت آخرین آواهایش را تولید میکرد ، میپرسید : چی؟ چی؟چی؟
دیگران اما که گویی به این "چی" گفتنها عادت داشتند نشنیده گرفتند و آن فرد که تا قبلش نشسته بود تکانی به خود داد و در بسترش آرمید ، و دیگران به حرف زدنشان ادامه دادند.
آدمها وقتی میمرند که دیگر کسی آنها را نمیبیند ، نمیشنود ، نمیخواند ...
و اون شاید ماه ها قبل از وفاتش ، مرده بود...
همان موقع گفتم ، اگر آدمهایی که در این ویدیو بودند(از جمله خودم) میدانستند که روزهای آخری است که دارند آن فرد را همراهی میکنند ، رفتارشان با او تغییری میکرد؟
و بعد جواب یافتم که ، شاید برای چند روز رفتارشان تغییر میکرد...و بعد باز همه چیز عادی میشد.
لحظات زندگی هر کدوم از ما در هر سنی که باشیم در گذر زمان حل شده ، نمیدونم اون آدم چقدر ناراحتی کشیده بود از اینکه ماه ها بود اطرافیانش نه حرفهاشو میشنیدند و نه باهاش حرف میزدند.
اما اونقدری روش تاثیر گذاشته بود که دیگه حرفی نمیزد و فقط نگاه هایی میکرد که این اواخر نفوذ اون نگاه ها تا ته قلب و ذهن آدم رو درمینوردید.
اما چالش اصلی اینجاست که روزی هر کدوم از افراد حاضر در اون فیلم ، جای سفر کرده خواهند بود و همه اون چیزها را لمس خواهند کرد(اگر ناکهانی نمیرند.)و شاید زمانی اون رنج ها را بفهمند که دیگر هیچ سودی ندارد.
به نظرم هیچ دو آدمی در یک حس مشترک ، حسشان مثل هم نمیشود، و در شدت و ضعف و کیفیت باهم فرق دارند.
هیچوقت نمیتوان درد را برای کسی توضیح داد و او هم بتواند آن را بفهمد، هر انسانی دردهایش ، احساساتش با بقیه متفاوت است ، هر چند در شروع آن درد و احساس مشترک باشند.
و شاید برای همین است که هیچ دکتری با چندین سال سابقه ، نمیتواند نگاه های عاجز مریضش را بفهمد و جز چندتا قرص که برایش تجویز کند و به خیال خودش هم با اطمینان بگوید اینارو بخور خوب میشی!!!
و آن مریض همان موقع تلخندی میزند و میداند که دکترش فقط با نشانه ها کار میکند.
شاید اگر بشر در کنار این همه پیشرفتی که در حوزه های تکنولوژی کرده است ، روی رشد و نمو روح و روان خودش کار میکرد ، میتوانست دردهای دیگران را درک کند ، بفهمد ، و آن چنان همدردی با آن فرد بکند که فرد احساس کند انبوهی آدم به کمکش آمده اند تا دردش را دوا کنند.
بشر سالهاست که در درونش پیشرفتی حاصل نیامده است ، وقتی سخنان حکیمان قدیم را میخوانی ، حتی حکیمانی که فقط برداشتهای خودشان را نقل کرده اند ، در نوشته هایشان میبینی که روح هایشان حقیقتا در رشد بوده است.
این رشد و پیشرفت مخصوص آدم است و البته چندان به آن اهمیتی داده نمیشود ، چرا که انسان تعریف شده در جهان امروز پیچ و مهره ای است برای گرداندن چرخ پیشرفت تکنولوژی ، و اصلا چه معنی دارد که بخواهد عمرش برای این چیزهای بیهوده تلف بشود؟!!
و عجیب ترین و اسفناک ترین قسمت این ماجرا این است که بشری که با مغز محدودش این همه در تکنولوژی پیشرفت کرده ، اگر بنای اصلیش بر پیشرفت روح و رشد آن بود حالا در کجا بود؟
در تمام سالهای پیش از این از فلاسفه یونان و ایران و غرب افراد بسیاری بودند و کم و بیش هستند که وقتی کمی در خودشان غور میکنند ، حرفهایی میزنند که میفهمی این آدمها از بقیه رشد یافته ترند.
همه کسانی که جملاتی از فلان فیلسوف و فلان فرد میاورند ، به دنبال رشد هستند ولی قدمی برای رشد خودشان بر نمیدارند ، که اگر بردارند فلاسفه جملات آنها را نقل خواهند کرد.
حیف از انسانی که عمری را میگذراند در خور و خواب و بردگی صنعت و در خیالش آزاد است ، و روح و روان خویش را فراموش کرده است و آن را چون طفلی نگه داشته است ، و همه تقاضاهای روحی اش را هم با ابزارهای دیگر رد میکند ، با بازی ، مستی ، ولگردی در نت ...
خودمان را دریابیم ، نشود که روزی درِ این گنج بزرگ باز شود و ببینیم روزگاری آب در کوزه و ما تشنه لبان گردیده ایم، رشد روحیمان مسلما سود و پول برایمان ندارد که اگر برای این به آن بپردازیم کاری عبث میکنیم ، اما اگر کاری در دنیا باشد برای انجام دادن همین است و بس...
کار او دارد که حق را شد مرید ** بهر کار او ز هر کاری برید
دیگران چون کودکان این روز چند ** تا به شب ترحال بازی میکنند (گردوبازی)
بر جه ای عاشق برآور اضطراب ** بانگ آب و تشنه و آنگاه خواب
هستند رشد یافتگانی در حد اعلا که کلامشان هم روح های کودکانه ما را نوازش میدهد...
مانند کلام امام علی علیه السلام...
و خذوا من اجسادکم فجودوا بها علی انفسکم
ازتن بگیرید و بر روحها و نفسها ببخشید و بیفزایید.
سعدی به طعنه میگوید:
آنچه از دونان به منت خواستی بر تن افزودی و از جان کاستی
یا علی