ارمیا
خواندن ۲ دقیقه·۲۲ روز پیش

کمپیر

میدانی انتخاب ما (همان آدم ع) این بود که ماده را ترجیح دادیم ، همان زمان که داستان مان در بهشت شروع شد ، و همان لحظه ای که از آن درخت ممنوع تناول کردیم!

میدانی زینت چیست؟

زینت یعنی چیزی را زیبا نشان دادن ، به زبان امروزی ، چیزی را جذاب نشان دادن.

ما به هوای زینت آن درخت و با دارا بودن وسعتی بسیار بزرگ ، خود را "اسیرِ" زینت و جذابیت خلد و جاودانگی در بهشت کردیم.

میدانی ، جاودانگی ، همان چیزی است که بشر در همه ی فعالیت هایش در روی زمین به دنبال آن میدود.

عمری را صرف میکند تا ثروتی هنگفت به دست آورد ، و وقتی به آن میرسد ، به زودی سیر می شود ، چرا؟چون او فقط به دنبال"هوایِ" مواهب این ثروت بود و مجذوب جذابیت اش شده بود ولی وقتی به آن رسید دید آن چیزی نیست که ظرفیتِ وسیع او را پر کند...

عاشق شدیم ، عاشقِ جذابیت فردی که او ما را جاودانه کند، مانند همان سیب نخستین! اما وقتی وارد زندگی شدیم به مدت کوتاهی ، دیدیم نه آن جذابیت ، فقط یک زینت بود ونه حقیقت راستین آن شخص...و باز هم جاودانگی پَر...

وقتی میگویند همه چیز درون توست ، برای آن است که آن چیزی که بیرون توست نمیتواند تو را به چیزهایی که میخواهی برساند.در واقع تو داری هر آنچه میخواستی ولی نه از جنس ماده و دنیا...و البته چیزهایی که آدمی در دنیا جستجو میکند ، دنیایی نیستند! به دنبال عشقی بی پایان ، پولی بی پایان و آرامش و امنیتی بی پایان میگردد ولی همه ی اینها بدل هستند و جز زینت چیز دیگری نیستند.

اما آیا این به آن معناست که نباید عاشق بود ، نباید کار کرد و پول درآورد و....؟

قطعا نه ، معنی اش این است که بدانیم و درک کنیم که دنیا قوانین خود را دارد و نه قانون هایی که ما تصور میکنیم.قواعد وقوای درونیِ و روح و روان ما یک فاصله ای با دنیا دارد ، و تا زمانی که این فاصله را درک نکنیم ، همواره در رنج خواهیم بود ، دقیقا همان رنجی که بعد از خوردن از درخت ممنوعه بردیم.

بیهوده نیست که این داستان پر از رمز و راز بارها در کتب الهی تکرار شده است...

پیش رو آیینه بگرفت آن عجوز

تا بیاراید رخ و رخسار و پوز

چند گلگونه بمالید از بطر

سفرهٔ رویش نشد پوشیده‌تر

عشرهای مصحف از جا می‌برید

می‌بچفسانید بر رو آن پلید

تا که سفرهٔ روی او پنهان شود

تا نگین حلقهٔ خوبان شود

عاقبت چون چادر مرگت رسد

از رخت این عشرها اندر فتد

چونک آید خیزخیزان رحیل

گم شود زان پس فنون قال و قیل

عالم خاموشی آید پیش بیست

وای آنک در درون انسیش نیست

صیقلی کن یک دو روزی سینه را

دفتر خود ساز آن آیینه را

مثنوی(داستان کمپیر)



ای خواجه برو به هر چه داری || یاری بخر و به هیچ مفروش
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید