قصهی شـاه ماردوش را توضیح میدهد. نمادهایش را.
بعد میگوید:
حاکم ظالم، خِرد را میسوزاند. از بین میبرد. ترویجِ حماقت میکند.
به اکنون میاندیشم. به شـاه یا شـاهان ماردوشی که خِرد کودک،نوجوان، جوان و بزرگسال را میسوزاند.
به معنی حاکم رجوع میکنم؛
«چیره، مسلط، غالب»
رسـانه
اژدهایی عظیمالجثه که میلیونها مغز را بلعیده و به حقیقت، انسان و انسانیت را کشته است.
رسانهای که مددکارِ شیاطین انسی و جنّی گشته و خردِ فردِ فردِ این جـامعه را سوزانده است.
با حیرت از خود میپرسم:
چرا به راحتی جوان درون را میکُشیم و مغزش را برای آن اژدها به تحفه میفرستیم؟
چرا با جهاد اکبر در برابر ضحاکِ نفس به جهاد اصغر ضحاکِ رسـانه نمیرویم؟
اصلاً چـرا فریدون، ضحاک را نکشت؟!
تا شیطان او را دوباره بیدار کند تا به «وَلَأُضِلَّنَّهُمْ وَلَأُمَنِّيَنَّهُمْ وَلَآمُرَنَّهُمْ …» خویش دست یابد؟!
همان مهلتی که آفریننده به او داد؟
لیک میآید وقت معلوم.
میآید حاکم عادل؛
و انسان آن زمان است که میفهمد سـالهاست که به دست اهریمن مرده است.