ایشون در یکی از نوشته های وبلاگشون باعنوان ما برای موز خوردن آمده ایم ؟! سبب شدن که من فی البداهه کامنتی برایشان بنویسم که بعد از چلانیدن دکمه " ارسال دیدگاه " با خودم فکر کردم که چرا این سخنان پر مغز و عصاره های فلسفه شرق و غرب را در وبلاگ خودم ثبت نکنم ؟
چراغی که به وبلاگم رواست به کامنتدونی بقیه حرام است .
اون کامنت را کمی شاخ و برگ دادم و شد "عصاره گاز دار فلسفه "
... و اما بیاییم از این منظر به موضوع نگاه کنیم شاید فرجی شد!
ما این وسط یه چیزی به اسم گاد داریم . مثلا جمله اوه مای گاد را حتما شنیدید ! کلا یکی از تکه کلامها یا دیالوگ های پرکاربرد در همه فیلم های هالیوودی و بالیوودی و مستند و پورن و غیره هست .
نامبرده از قدیم بوده و تا ابد هست . "اول" نداره , "ته" هم نداره . چَک و چونه هم نزن , همینه که هست .
اینکه ما , "اول" نداشتن و "ته" نداشتن را نمیفهمیم هم , همینه که هست . چون ما در فاکینگ زمان و مکان هستیم و در این فاکینگ زمان و مکان تعریف شدیم ، پس زور بیخود نزنیم که بفهیم این فاکینگ ازل و اون فاکینگ ابد کجاست چون توی این مغز نمیره آقا , نمیره . البته شایدم بره ! که میره ;-)
پس چی شد ؟
" یه چیزی (گاد) هست که ابدی و ازلیه , حرفم توش نباشه , همینه که هست ."
پذیرش این یعنی : اره من محدودیتهایی برای فهم بعضی چیزها دارم که از طریق عقل و استدلال نه ردشون کنم و نه بپذیرمشون . ولی خب حالا که زورکیه باشه قبول .
اوکی ؟!
خب حالا که مثل این 40 سال پس از عَن قلاب تابع ظلم هستید با همین فرض میریم جلو .
چرا ؟ چون این بهترین فرض هست . اینکه ما اول ماجرا و ته ماجرا را ندونیم خودش جای امیدواریه. به دیگر سخن ، یه چیزی باید ته کار باشه دیگه ! هوم ؟
حالا تا تنور داغه باید سریع رفت سراغ فلسفه
فلسفه هم چیزی نیست جز بافتنی های چارتا بیکار مثل خودمون . البته یکسری آدم بیکار خوش ذوق و باهوش و خوش قریحه , مخصوصا نسخه های ایرانی شون مثل ملاصدار و بوعلی سینا و سهروردی و چندتای دیگه.
ما خیلی با افلاطون و ارسطو و پرستو و اینها کاری نداریم . (هرچند فلسفه شرق وام دار همین برو بچه های غرب هست) و البته اینم اضافه کنم که میگن ما بجز فلسفه غرب و فلسفه اسلامی یک فلسفه ایرانی هم داریم که سهروردی بافته !
کار نداریم حالا ...
خلاصه که یه سری آدم اون قدیم ندیم ها که نه برقی بوده و نه اینترنتی و نه ویرگول(قاتل و سانسورگر سخن) دم غروب تا کله سحر از سر بیکاری مینشستن میبافتن و میبافتن و میبافتن . جای قشنگ ماجرا اینجاست که بعدن , بعدی های بیکار , میومدن اون بافتنی های قبلی ها را تکمیل میکردن و الان دیگه کار به جایی رسیده که نیازی نیست ما زور بزنیم و چیزی را اثبات کنیم . کافیه بریم تجارب بافتنی چارتاشون را بخونیم تا خودبخود خیلی مسائل حل بشه .
فلسفه (عقل)خودش کم کم بهت یاد میده که چرا یه چیزی هست و چرا باید باشه و بعدها که خعلی دیگه فازت عوض شد , خودبخود کشیده میشی طرف عرفان . وبعد در مراحلی که صنعتی و سنتی را قاطی میکنی و با اهل ناسا میری فضا , اصلا به ابد و ازل و اول و آخر و وسط کاری نداری. اصلا اینها دیگه موضوعیتی برات نداره.
یه چیزی میشی مثل حلاج !
نامبرده , جوان ناکام وقتی آخوندهای زمان بردنش بر سر دار و اون طناب کلفت و زبر بافته شده از موی بز را انداختن دور گردنش خیلی خونسرد جوری که همه پشماشون ریخت, جمله معروف خودش را تکرار کرد و گفت : آقایون خانما , لیدیز اند جنتلمن , دی یر پسنجرز , من خود خدام , همینه که هس !
دوستان هرچی با ایما و اشاره از جلو و پشت صحنه بهش گفتن مرد زبونتو گاز بگیر , زشته , قباحت داره ! استغفار کن , توبه کن , میکشیمت میمیری ها ! ولی انگار که میخ آهنین بکوبی به سنگ ، اثری نداشت .
دیگه کار از کار گذشته بود . طرف صنعتی و سنتی و علف و ال اس دی و پی اچ پی و پایتون و اتوکد را با هم زده بود . ینی اگه عمرش به دنیا بود لاراول و بیگ دیتا را هم میزد دستش و یه قولوپ میزد به بدن و باقی ماجرا !
ولی در زمان خودش دیگه رسیده بود به ته داستان . به جایی که گفت : اناالحق
ینی میخوام بگم اگه اولش را شل بگیری که دردت نیاد !! بعدش دیگه خودش میبرتت هرجا دلش خواست
به هر جا برد بدون منزل همونجاست
پ . ن با طعم اناناس :
این متن عصاره فلسفه شرق و غرب و اسلامی و ایرانی بود . عیدی من به شما کد نویس هایِ کد کپی کنِ کد پرست.