کسی که سریال «آیینهی سیاه» را تماشا نکرده باشد، وقتی با اولین تعریفها از این سریال مواجه میشود، در نگاه اول از داستان انتظار دارد که او را با موضوعی عمیق درگیر کند. اما هنگامی که بیننده اولین دقایق قسمت آغازین سریال را میگذراند، لبخندی از روی غرابتِ مضحکِ داستان بر لبانش نقش میبندد. کسی که انتظار دارد از ابتدا با خیل عظیمی از دیالوگهای پر معنا(مانند دیالوگهای سریال WestWorld) مواجه شود، با درخواست عجیب یک آدمربا از یک نخست وزیر مواجه میشود. آدمربایی که برای آزادی یکی از اعضای خانوادهی سلطنتی، کاری را طلب میکند که هر ذهن سالمی آن را شرمآور و دور از شأن یک انسان میداند.
اما ظاهراً این تمام داستان نیست! هیچ نخست وزیری آنقدر ضعیف نیست که نتواند تهدید یک آدمربای روانی را پاسخ دهد. اما انگار فقط 9 دقیقه لازم است تا یک ویدئو، توسط پنجاه هزار نفر دیده شود. بله؛ یک نخست وزیر در برابر یک آدمربای روانی آن قدر ضعیف نیست، اما یک نخست وزیر در برابر یک آدمربای روانی مجهز به سلاح رسانه واقعا ضعیف است!
رسانهای که به لطف در هم آمیختگی با پدیدهی شبکههای اجتماعی، قدرتی کنترل نشده و شاید مخرب را در اختیار انسانها قرار میدهد. کارگردان رسانهای را نمایش میدهد که به لطف در هم تنیدگیاش با تک ارادههای انسانی، قدرت کنترل اطلاعات را از دست کوچک ترین واحد جامعه –یعنی انسان- تا قدرتمندترین نهادهای آن –یعنی حکومت- گرفته است. در این جهان دیگر ارتباطات اجتماعی، مانند ارتباطات اجتماعی قبل نیست. نگاه انسان به انسان، طبیعت، زندگی، دین و تمام آنچه میراث مفهومی بشر نامیده میشود دگرگون شدهاست.
کارگردان حتی صورتی جدید از تروریسم را که حاصل این جهان فناورانه است، به ما مینمایاند. صورتی که در آن یک نخست وزیر تا ابد صفت بدنامی را در تاریخچههای مکتوب، در کنار نام خود میبیند. تروریسمی که یک انسان و یا شاید یک ملت را درگیر دوراهیای میکند که هر دو راه آن، افول کرامت آن انسان یا آن ملت را در پی دارد. دیگر وقت انتخاب است. رسانهای که حضورش در حوزهی آگاهی ما با چند حرکت انگشت یا چند کلیک محقق میشود، مردم جامعه را به انتخاب میخواند. انتخابی که شاید در دنیای سنتی شایستگیهای خاص خود را میطلبید اما در دنیای جدید با همان چند حرکت انگشت یا چند کلیک محقق شدنی است.
انتخابی که در دنیای قدیم عدهای محدود را درگیر خود میکرد، در دنیای جدید، بخاطر تبدیل شدن هویت مجازی به بخشی از هویت انسان، به یک اجتماع تسری مییابد. شاید در دنیای قدیم برای چنین قضاوتهایی زمان زیادی صرف میشد اما ابزارهای قضاوت در دنیای جدید، سرشار از عناصر متقاعدکنندهای هستند که ذات بیحوصلهی انسان مدرن را میشناسند؛ شاید با چند ترفند روانشناسانه در یک نظرسنجی ساده اما مهم، تمام آنچه که برای بر باد دادن حیثیت یک انسان بیگناه لازم است، فراهم شود. بدینگونه است که رسانه، میتواند نظر و آراء یک جامعه را طوری هدایت کند، که مانند آوار بر سر خود آن جامعه یا یک انسان -مانند نخست وزیر داستان ما- خراب شود. گویی تمام آنچه ظهور و بروز دموکراسی در عصر اینترنت مینامند، توهمی بیش نیست.
در نهایت اینجاست که ذات سهل الوصول و برقآسای رسانههای اجتماعی اثر خود را بر تصمیم گیریهای انسانی میگذارند. اینجاست که انسان مدرن، که تحت تاثیر همین ذات برقآسا شرطی شده و عجولانه رفتار میکند، دست به تصمیمگیریهایی میزند که سرنوشت انسانی دیگر را برای همیشه با مفهوم ذلت عجین می کند. در پایان، آنچه که میماند، شرمی است که کارگردان در قالب سکوت به نمایش در میآورد. سکوتی که یک جامعه، چنان سرود ملی، با آن همخوانی میکند. سرود ملیای که تا ابد در یادها باقی خواهد ماند.