همیشه بهار?
همیشه بهار?
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

شباهنگام!

انتخاب با خود شماست وُ
من حُلول خواهم کرد به شانه هایت!
به وسعت!
به قدرت!
به نابه هنجارترین نظریه های زمین
به نَسْخْ
به این که یَحْتَمِلْ در جهانِ پیشین،
من بی تردید، زُمُخْتْ ترین بخشِ وجودت بوده ام
که غروبِ یک ظهرِ تابستانی
حل خواهم شد درمستیِ سکرآور
اخم هایت!
قدم هایت!
حنجره ات!
وُ
در تاریک ترین سکوت هایت
رسوب خواهم کرد، رسوب خواهم کرد
...
می دانی؟
معجونی دارند رگ هایِ تو،
دست هایِ تو،
که تا به جانِ «تَ نَ مْ» می ریزند
آغشته می شوم
به شرم!
به شورش!
به هوسِ کودتاچی اِنگارانه یِ سُرخی
که در ژرف ترین نقطه ی تاریخ
در مصافِ رَگه های خنده هایت
منتهی شد به هَلاکت
به سرنگونی
به سلسله ی از «مَنْ» به «ما» شدن
به «تو»
....
از کدام عَشیره ای
که خورشید می چینی
وُ
دامانِ من گَرْم‌ْ می شود
ای که چهارْ قُلِ نفس هایتْ
.
.
اَمْنیتْ

غلامِ همتِ آنم که زیرِ چرخِ کبود، ز هر چه رنگِ تعلق پذیرد آزاد است...!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید