مادربزرگ مادریِ من، یه زنِ قدرتمند، زیبا، خوش بیان، جسور، پراقتدار و سیاست مداره. به یادم ندارم زمانی توی آرشیو حافظه امون، تصویری ازش به آشفتگی ثبت شده باشه. به وقتِ شعف پا به پا، همراه خنده هامون خوشْ خندیده و حتی به رد کردن خط قرمزهای کم خطرمون اینجور موقع ها وقعی نذاشته تا زیر چشمش، غلط های کرده و نکرده رو مشق کنیم که مبادا هوس امتحان کردنشون جایی غیر چارچوب خونواده، انتخاب راه درست رو برامون دشوار کنه. وقتای مرافعه و درگیری با صلابت و با اون فن بیان و زبون جادوییش یا مثل یه درخت ریشه دار و تنومند برای تنهایی و در هامون سایه شده یا درجهتی قدم به اقدام گذاشته که نه سیخ بسوزه نه کباب. زمانِ اشتباه کردن هامون سقف و آغوشِ پناهش رو ازمون دریغ نکرده اما روی خوش هم نشونمون نداده که خطا کردن و شرمنده نشدن عادتمون بشه. مامانجونم یه زنِ خیلی زنه که مردونگی های عیانش چشم ها رو خیره ی این تضاده در عین تکامل میکنه. باهمه ی این تفاسیر و بند ها و سطرهایی که میتونم دروصفش بی وقفه بنویسم و بازم واژه نیاز داشته باشم یه مردسالارِ تمام عیاره!
برای همه ی زمان ها یه بلوز و دامن ست و پر زرق و برق داره. برندها رو اگرچه نشناسه اما برای اکثرا روزایی که به نامش توی تقویم مستحق هدیه اس ازمون عطر هدیه گرفته و همیشه ی خدا بوی گل میده. با وجود گذشت 7 دهه از زندگیش به موهاش و رنگشون رسیدگی میکنه و به وقت لزوم آرایش میکنه. یادمه همیشه این جمله ورد زبونش بود که دختر باید ترگل ورگل باشه، سرخاب سفیداب داشته باشه:) وقتی میخنده لپاش گل بندازه:)اما تبعیض آمیز بود وقتی همه این تعالیمِ نشاط انگیز در جهت خدمت به یه مرد بهمون آموزش داده میشد! درست به همون اندازه که وقتی قرار بود مارو ببوسه با مهر صورتمون رو میبوسید اما سر نوه های پسری رو پایین میکشید و قد وقامتش به بلندیِ قد و بالای اونا نمیرسید و بوسه به گردنشون می نشوند.
اگه دور هم به مناسبت ها و دلایل مختلف جمع میشدیم وجودِ مرد سالاری، باب دلِ پسرا و دومادا و بقیه ذکور جمع غذا درست میکرد. اگه سفره ای پهن میشد مردا بالای سفره جا داشتن و از کمال توجه و رسیدگیش بی نصیب نمیموندن.
شاید اون زمان ها قضیه درحد یه حسادت بچگانه حائز اهمیت بود اما بعدها برام جالب توجه شد که چرا یه زنی با همچین خصایص ویژه و منحصر به فرد و به عنوان یه الگو به جنس خودش حتی به موقع غذا خوردن در ساده ترین و مهمترین گردهمایی خانواده اولویت پایین تری میده یا برای هم جنس خودش محدودیت وهنجار تعیین میکنه. «شامل:راس ساعت خاصی خونه باشه، مراودات خاصی داشته باشه، حتی اگه تمام طول روز با نامزدش باشه شب باید برگرده خونه!» درصورتی که تموم نوجوانیِ اکثرمون با تماشای لیلی و مجنون بازی های دایی های اینجانب و سایر آقایون مذکوره به جوانی متصل شد!
اگرچه بعدها این رسم با ازدواج بچه هاو اضافه شدن آدم های جدید با فرهنگ جدید به جمعمون خونوادگیمون منسوخ شد و ماها کنار همدیگه بدون درنظر گرفتن جنسیت و به تبع حالمون مینشستیم ومراوده میکردیم. اماممکن بود این رفتار اگه توی شهر کوچکتری زندگی میکردیم یا با ادامه تحصیل وارد جامعه بزرگتری نمیشدیم یا حتی از عصر تکنولوژی و ارتباط عقب میموندیم میتونست خط مشیی برای همه امون فارغ از جنسیت مون بشه که بعدها دچار تناقض و مشکل یا افراط و تفریطمون بکنه.
مامانجون من، توی یه خونواده سنتی با عقاید و باورهای سفت و سخت تری ازاین ها پرورش پیدا کرده بود با وجود ذاتِ اندیشمند و فرهیخته اش این اصول توی وجودش نهادینه شده بود که به طور هشداردهنده ای داشت نسل به نسل بهمون منتقل میشد. هرچند هنوز بعضی آموزه ها توی وجودمن یکی هنوز هست که با هم پیاله هام تفاوت زمین تا آسمون داره اما من اون ها رو با عقل و درایت و بینش خودم انتخاب کردم و توی وجودم موندگار کردم.
ماحصل این گفته ها نه ترویج زن سالاریه و نه مرد ستیزیه. غایت اینه که بدونیم بر اساس میزان خودمون که نه بلکه با توجه به نیاز و الزامات هر دوره ای چی برای ارائه به نسل بعد داریم.