ویرگول
ورودثبت نام
پیدا شد !
پیدا شد !من یه ببعی‌ گوگولیم، تو چی؟
پیدا شد !
پیدا شد !
خواندن ۳ دقیقه·۳ ماه پیش

از نو گل کن، تو در آغوشم

به سوی نابودی

شب‌نوشت با ت بسیار می‌نوشتم. کلاس هشتم را تمام کرده و به استقبال سال آخر دورهٔ اول می‌رفتم. ذوقی فراوان و اعمال فراوانی برای تجربه سرمایه‌م بودند. و چگونه پیش رفت؟!

تابستان همانطور که باید گذشت. ارتباطات می‌ساختم و مسئولیت می‌پذیرفتم و یا دغدغه‌ای برای داشتن طرح می‌کردم. سالِ تحصیلی کذایی شروع شد. من و دردسرهای همیشگی‌ای که لحظه به لحظه بیشتر به درونم رخنه می‌کردند، من و دور شدن از مسیر رویایی. من و شکست مجدد تو پروژهٔ مکاترونیکم. به ساعت ۴ صبح‌گاه کاوش‌هایی جدید در کتب درسی داشتم و به ساعت ۱۲ ظهر جوهرِ معجزه‌آمیز خودکار را تمام می‌کردم. تغییر مقطع، آخرین چیزی که انتظارش را می‌کشیدم.

ورود به دبیرستان! انزجار احتمالاً بهترین کلمه برای توصیف احساساتِ محکوم به مرگم در روزهای نخستین بود. المپیاد؟! چه مسیر جذابی برای تفریح دوسالهٔ فاقد شرط و دردسر. سپس غول سیاه کنکور و نتایج معمولی،‌ شروع «زندگیِ خیلیِ معمولیِ من». کلاس‌های المپیاد من را جورید و عدم کفایت را یافت. در سرزمینِ آنها سَر و در دیگر سرزمین، ناجالب.

عدم کفایت عادتی است که شخصیت جدیدی می‌سازد. انفعال درقبال تودهٔ سرطانی در حال رشد آزاردهنده است، انفعال درقبال تودهٔ سرطانی در حال رشد آرامش‌بخش است. تلنگر، ریشه‌هایت در باغچهٔ «انکار و گذر» را مستحکم‌تر می‌کند. فاجعه رخ می‌دهد، خانه‌ای زیبا ساخته‌ای بر روی تپه‌ای زباله. لگدی بر زباله‌ها میزنی. خانه‌ات، افکار و عقایدت خورد می‌شوند. حال تویی و شب سردی که در خیابان می‌گذرانی تا این بار خانه‌ای امن بنا کنی.


آنچه نمایان است

نسیمی خنک که تابستانی به نظر نمی‌رسید لمسم کرد. هوشیار بودنم را شک‌برانگیز ارزیابی کرد. در زندگی خیلی معمولیم غرق شده‌ام، تنفرم از «دیگران بودن» بیشتر می‌شود. میخواهم خود باشم، چیزی که میخواهم زیست کنم را در گذشته‌م جا گذاشته‌م.

انتظار شنبهٔ دیگر را می‌کشم. سنجیده خواهم شد، سنجشی که آیندهٔ سال جاری را تعیین خواهد کرد. در مسابقهٔ دو ساکن ایستاده و خیره به نتیجه نشسته‌ام. المپیاد آغاز مسیر معمولی‌‌ای ترسناک بود. در حالی که دوستی دور می‌دانستمش، علاقهٔ روزافزونم را ازش دریغ نمی‌کردم. حال او مرا دوستش نیز نمی‌داند و من می‌خواهم در کنارم باشد.

سنگین را کلمه‌ای خوب برای این لحظه می‌دانم. شاید این‌بار از حقایق بیشتری که برای گفتن وجود دارد باشد، مگر از این باشد بیشتر از هر زمانی بر روی ترازو سنگینی می‌کنم. من از چاق بودن متنفر و او عاشق‌پیشهٔ دیوانهٔ من است.

گل گلدون من... سیم پارهٔ گیتار، وصفی لایق برای روزهایی که گذشت. سیم پارهٔ گیتار، سیمی که هر روز نادیده گرفته شد، سیمی که بخاطر نبودش نواختن را از دست داده‌ام. سیمی که تغییر نمی‌دهم، من نواختن را دوست داشتم...

در نهایت آنچه در دو سال گذشته بدون تغییر مانده توشهٔ ارزشمندم است. پشیزی نیاموختم و پشیزی به یاد ندارم. دیوارها فاصله‌شان را با من کم می‌کنند، شرمسارم از همان بودن، شرمسارم از نیاموختن و شرمسارم از شرمسار بودن.


من می‌خواهم

من می‌خواهم تغییر کنم. من می‌خواهم به وجود افتخار کنم. من می‌خواهم کسب کنم. من می‌خواهم تلاش کنم و من می‌خواهم به دست آورم. خواستن توانستن نیست! اما می‌توانم. می‌توانم قدم بزنم، می‌توانم لحظهٔ آخر شرایط را عوض کنم. و قرار است؟ دوست دارم اینطور فکر کنم. دوست دارم بروم به جایی که چیزی بیش از اینجا بیابیم. دوست دارم تخیلاتم را تکرار کنم، این یک‌بار نه در تخیل.


می‌خواستم عکس داشته باشه
می‌خواستم عکس داشته باشه

پ.ن: گزارش لحظه به لحظه من و آهنگ‌های زیبا از جمله «از نو گل کن» استاد معین رو می‌تونید از کانال تلگرامَم داشته باشید، یه عالمه برای آدمای جالب جا داریم. @aorange18

۲۹
۱۷
پیدا شد !
پیدا شد !
من یه ببعی‌ گوگولیم، تو چی؟
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید