کاپل دوست داشتنی هل و آویشنو یادتونه ؟ الان توی آمریکا زندگی میکنن . بی خبر از اتفاقایی که قراره درگیرش شن...
قلی رسید خونش. وارد اتاق شد و درو بست . یه فاز احساسی سگی داشت که نگو . گوشیشو باز کرد و با خودش گفت جواب هیچکیو نمیدم. ۰ پیام... حقیقتا قلی گریه کرد
اسطوره ای با دوبال سفید و صورتی انیمه ای و لیباس جبهه ، از سقف اتاق به سمت قلی آمد
نکته ، اون انسان شریفی بووووووق که میخواستی بری تو کامنتا بنویسی لباس درسته ن لیباس ، میدونم ؛)
قلی گفت ، تو کی عوضی
اسطوره ب ارامش گفت : جیرو بودم ، شهیدی در راه گنج که گویید میدانم جنگ را نوشتهام جنگ از لج خواننده و به قول کامی مهر قرمز طلاق روی شناسنامه کرمم ، ن ببخشید شناسنامه من نارنجیه چون این داستان امیره
قلی که دیوانه شده بود گفت : خدایا بسه دیگههعع
تا اینکه خداااااااااااای نارنجی وحی داد : بس نیست اکتیوه ، خخخخخخخخخخخخخخ
و تمام خلت خدا روی صورت قلی تخلیه شد
تا ایتکه در اتاق باز شد ، سه عدد انسان بدون هیچ شباهتی با هم ولی حدس زده میشد خواهر باشن ، یکی تفنگ دستش بود با طرح بیلی آیلیش ، یکی دستش چاقوی زنجان بود ، اون یکی هم یه گل صدری رنگ که بوش میکردی یه ویروسی میگرفتی که میمردی تا دو روز یعدش.☠️
یکی دیگه اومد تو ولی نه با در زدن با للگد ، داد زد آنبلاکشششششش کن ، چهره اش شبیه بود ، همون عمو چنگالیه که میگفت اسمش یودینه
ولی انگار هیچ کدوم از اونا به اسطوره سلام ندادن ، قلی سرشو برگردوند ، اسطوره ای وجود نداشت
تا اینکه زیر تخت یه میو شنیده شد . زیر تخت رو نگاه کردن یه گربه کیوت بور بود . برش داشتن گذاشتن جلوشون و یهو گربه تبدیل شد به یه انسان با صدای بهتر از عاقام هری استایلز و چهره جذاب تر از عاقام جانی دپ
یک هو یک نور آبی رنگ روی میز مشاهده میشد . یک انسان جز به جز در حال ظهور کردن بود ، گفت سلام وقت نداریم به همه یک انگشتر داد جز قلی ما ، به قلی یه سربند داد . روی هر کدوم یه طرح بود و یه نور خاصی داشت از زیرش . دستشو گذاشت وسط گفت همه دستتونو بزارید حتی قلی . همه دستاشونو گذاشتن سریع داد زد هر دو دستتونوووووو
یودین که حواسش به پوسترای هری پاتر اتاق قلی بود نفهمید چی شد ، یهو همه شون توی یه سیاهچاله آبی افتادن که توش پیشرو داشت فریاد میکشید . به تهش رسیدیم انگار پرتاب شدیپ تو یه خونه
آویشن داد عد زرررررر ( زد عررررررر )
هل غش کرد
سالومه پشتشو نگاه کرد یه اتاق بود رفت درو بست ، و با دو نفر به نام مسیخ و ملکهخ برگشت. اونا هم دستشون انگشتر بود
یهو یودین به خودش اومد دید یه دست نداره
نشست گریهههههههعع مثل چی ، سالومه گفت وایسا...
هنوز تو مرحله شخصیت پردازی هستیم ولی باز از قسمت بهتر فانی تر بود ب نظر خودم ☠️??
شب خوش
رل زدن.بیلی آیلیش و پیشرو