پیش از رفتن به سراغ اصل مطلب تعریف واژهنامه مِریِم وِبستِر در مورد فاشیسم (fascism) رو با هم بخونیم:
A political philosophy, movement, or regime (such as that of the Fascisti) that exalts nation and often race above the individual and that stands for a centralized autocratic government headed by a dictatorial leader, severe economic and social regimentation, and forcible suppression of opposition. (+)
ترجمه:
فلسفهی سیاسی یا جنبش [مردمی] یا رژیمی که ملت (nation) را میستاید و اغلب نژاد را فراتر از فردیت قرار میدهد. و برای یک دولت متمرکز خودکامه به رهبری یک دیکتاتور تلاش میکند، که به دستهبندی و گروهبندی اجتماعی و اقتصادی دست میزند. و با فشار به سرکوب مخالفان مشغول میشود.
شاید بعد از خوندن این تعریف به یاد کشور خودمون بیوفتیم و از باقی متن بگذریم، چون میگیم این چیز جدیدی نیست و ماها باهاش آشناییم. این چیزی بود که خودم هم فکر میکردم، اما با خوندن کتاب ساز و کار فاشیسم متوجه شدم اتفاقا ماها لازمه بدونیم علت شکل گیری فاشیسم چیه؟ آیا مهمه که بدونیم فاشیسم چیه و چطوری ساخته میشه؟ اگر فاشیستی در بین ماست اون رو از کجا تشخیص بدیم؟ آیا من خودم فاشیست نیستم؟ اینها چیزیه که من در این متن بهش میپردازم. بعد از خوندن این متن به عقیده من متوجه میشیم که ما خودمون تا حدی فاشیست هستیم و اگر نگران آیندهی خودمون و فرزندانمون یا نسلهای آینده هستیم باید توجه کنیم ستم فاشیسم، از چه اندیشههایی سرچشمه میگیره. پس مبادا از دامن یک سیستم فاشیستی به دامن حکومت فاشیستی دیگه فرو بغلتیم!
بعد از خواندن کتاب ساز و کار فاشیسم (لینک دانلود: https://taaghche.com/book/72315) گفتم یه نتیجهگیری کلی بنویسم از این کتاب ارزشمند. البته در کتاب، ۱۰ ویژگی فاشیسم نقل شده و مفصل با مثالهای متعدد از جامعهی فعلی آمریکا تا نازیها از فاشیسم حرف زده. که میتونیم در خودمون و دیگران اون ویژگیها رو جستجو کنیم؛ مخصوصا در پنج نفری که بیشتر باهاشون دمخوریم، چرا که ما میانگین اون پنچ نفریم.
به نظرم ایرانیها این روزها شرایطی رو تجربه میکنن که بایستی کتاب ساز و کار فاشیسم رو مطالعه کنن، به این علت که همهی ما تعلق قومیتی و زبانی و فرهنگی و مذهبی خودمون رو داریم و جامعهی ایران از این نظرگاه تنوع زیادی داره. و متاسفانه کشورداری ضعیفی که تجربه میکنیم میتونه پایداری کشور رو تهدید کنه. چنانچه حکومتها به خاطر همین تلاش برای نادیدهگیری تنوعات در مردم، مردمان رو از هم دور میکنه، چون مردم میبینن که این فرهنگی که بهشون غالب شده متعلق به خودشون نبوده و حکومت داره بخشی از هویت و تاریخشون رو پاکسازی میکنه. پس مردمان، این حق رو برای خودشون در نظر میگیرن که برای دستیابی به حق متفاوت بودن، و حق زندگی برابر، خودشون رو متعلق به اون تمامیت عرضی ندونن. پس برای رهایی از تبعیض موجود، فکر جدایی یک واکنش طبیعی به کنشِ تبعیضآمیز بوده. اما نه ضرورتا بهترین یا عاقلانهترین رهاورد. مثلا با تقسیم کشور به واحدهای کوچکتر عمق استراتژیک کشور از بین میرود و در نتیجه همهی واحدها ضعیفتر خواهند شد؛ یا اینکه تجزیه شدن به این معناست که ما هم معتقدیم که مردمان کشور بایستی همسان باشند و زیستن افراد متنوع در کنار هم برامون راحت نیست، یعنی خودمون نیز آغشته به اندیشهی فاشیستی هستیم.
بنابراین خیلی مهمه که اون دوستانی که به دین و مذهب، قومیت یا نژاد به خصوصی تعلق دارن، به طور شفاف راه خودشون رو از فاشیستها جدا کنن؛ یا اینکه با فاشیسم همراه بشن و نابودی از بدو تولد رو تجربه کنن. چون فاشیسم محکوم به نیستیه. همچنین حاکمان بدانند با یک جامعهی چندفرهنگی مواجهند و حذف هویت هر یک از فرهنگهای موجود کشور، چندان از فاشیسم دور نیست و باز فراموش نکنیم از سرنوشت محتوم فاشیسم (=نابودی).
از طرف دیگه وقتی پای تفاوتهای نژادی به میون میاد، ممکنه که خودمون متوجه نباشیم اما اکثریت افراد هر جامعهای ترکیبی از نژادهای مختلفند. اما تصورمون اینه که به یک نژاد خاص(!) تعلق داریم. و حتی اگر این تک نژادی (و نه واژهی غلط خلوص نژادی) واقعیت داشته باشه دوباره به این معنی نیست که ما میتونیم حقوق دیگران رو پایمال کنیم یا خودمون رو ارزشمندتر یا پاکتر از دیگران ببینیم (نه چون بعضی از نژادها ویژگیهای غالب فیزیکی یا ذهنی ندارند، بلکه چون این ماجرای نژادگرایی، ابتدا به نژادپرستی بدل میشود و بعد به فاشیسم ختم خواهد شد).
از طرف دیگر مغز بسیار تاثیر گرفته از محیط است و چندان مهم نیست که چه شکلی از DNA به ما ارث رسیده و تعلق نژادی و قومی ما چیست چرا که همیشه یادگیری و تاثیرپذیری محیطی و جمعی ما بسیار مهمتر است و تاثیر بیشتری دارد، برای درک این مسئله ویدیوی زیر از دکتر آذرخش مُکری رو توصیه میکنم:
در رفتارهای یک فاشیست ترکیب و درصدی از این ویژگیهای یازده گانه که در ادامه توضیح میدم، قابل مشاهده است و ما باید شدیدا مراقب باشیم که آیا خودمون این ویژگیها رو تو خودمون نداریم؟ چون این ته موندههای ذهنی قومگرایی و نژادگرایی ما میتونه در شرایط فعلی به فاشیسم بدل بشه. همون چیزی که هیتلر در آلمان، موسولینی در ایتالیا و پینوشه در شیلی نمایندش بودن و خروجی نگاه حذفی فاشیستی، خشونت سرشار است و نابودی و تکه تکه شدن یه جامعهی چند قومیتی.
البته راهکاری که حکومت فعلی و پهلوی برای ایجاد یک مملکت به کار گرفتن، نه احترام به تنوعات قومی و زبانی و دینی و فرهنگی، که صرفا حذف اقلیتها و یا تحمیل یک سبک زندگی به تمامیت مردمان مملکت بوده (راهکاری که به همانندسازی یا Assimilation شناخته میشه). البته که شاید در گذشته این راهکار یکسانسازی تمامیت مردمان یک مملکت مدرنترین راه برای حفظ تمامیت یک کشور بوده (چرا که راهکارهای دیگر میتونسته نسلکشی اقلیتها یا نادیدهگیری کلی اونها بوده باشد) اما امروزه این مفاهیم به تاریخ سپرده شده. و مدرنترین راهکار برای زندگی صلحآمیز و سرشار در یک جامعهی چندفرهنگی و چندقومی و چندنژادی -یعنی همهی جوامع- صرفا تکثرگرایی (Pluralism) است. یعنی حاکمیت تلاشی برای همشکل کردن و همرنگ کردن، هملباس و همبو کردن مردمان خود نمیکند، بلکه حداکثر تمرکز او در همگرا کردن مردمان متکثر است؛ چرا که سیاست همسان سازی یک سیاست فاشیستی است. فرقی هم نمیکند آن سیستم، حکومتی دینی یا غیردینی باشد، چرا؟ چون تصمیم به حذف بخشی از مردم یا حذف هویت مردم میگیرد. برای همین کثرتگرایی به اصل مقدسی در حکمرانی بدل شده. بنابراین اندیشهی فاشیسم، جایی در ضعیفترین حالت خود قرار میگیرد که تمامیت نژادها و قومیتها و ادیان قابلیت مانور در عرصهی جامعه و حتی حضور در عرصهی سیاست را داشته باشند.
[در این مورد بخوانید: سیاست همسانسازی در جنگل #مهساامینی ]
در رفتارهای یک فاشیست ترکیب و درصدی از این ویژگیها قابل مشاهده است:
ما روستاییها آن شهریها. ما اهالی این استان و آن اهالی آن استان. ما تورک زبانها آن فارس زبانها، ما لرها آن عربها. ما عربها آن فارسها. ما فارسها آن کردها. ما ترکمنها آن آذریها، ما جنوبیها شما تهرانیها. ما حاشیه نشینها شما مرکز نشینها. ما زاگرس نشینها آن کویرنشینها. شاید در پاسخ بگویید خوب آیا این ما و آنهایی که بر شمردیم واقعا هیچ تضاد و تقابلی ندارند؟
پاسخ شاید در فهم مسئلهی «اعتماد» باشه. اینکه از یک نظر «اعتماد» بین اقوام بر پایهی آشنایی ما با دیگر آدمها و شباهت ما با اونها بنا شده.
یعنی هر چه شناخت ما و شباهت و نزدیکی ما با هم بیشتر باشد، اعتماد بین ما نیز بیشتر است، بنابراین به هر اندازهای که مرزی بین ما کشیده شود، به همان اندازه میتواند بیاعتمادی ایجاد کند. حالا مرز را بگیرید رنگ پوست، نوع لباس، سطح اجتماعی، سطح درآمد، تعلق قومی و نژادی، شباهت ظاهری، سبک زندگی و ... پس تقابل «ما» با «آنها» از این دیدگاه میتونه ریشهاش توی تفاوتهای ما با هم باشه.
یک علت دیگهی تقابل ما با اونها ریشهاش توی اقتصاده. یعنی هر چه نونی که میخوریم به خاطر وجود همدیگه باشه، اعتماد بین ما هم بالاتره و تقابل ما هم کمتر؛ دو روستا که یکی به خاطر وضع جغرافیایی برای کشاورزی مناسبه و دیگری برای کشاورزی مناسب نیست اما میتونه مشتری محصولات اون یکی روستا باشه، چون نون و بنابراین جونشون به هم بستهاست بیشترین اعتماد رو به هم دارن. و تقابلشون حداقلیه. حالا ممکنه بپرسید که آیا نمیشه دو روستا که هم شباهت زبان و گویشی با هم دارن و هم آداب و رسومشون و سبک زندگی مشابهی دارن و حتی با هم تجارت میکنن، با هم تقابل کنن؟ اینجا احتمال دشمنی بین اینها کمتره. اما هنوز احتمالش صفر نیست.
اعتماد و احساس نزدیکی و عدم تقابل میتونه به علت تجربهی پیشین ما باشه نسبت به یک پدیده. مثلا من رفتم شمال و اونجا یک تهرانی یه خونهی ویلایی انداخته به من! از فردا هر جا میرم ذکر خیر(!) تهرانیها رو میگم. اما متوجه نیستم که فرد کلاه بردار از اصفهان مهاجرت کرده بود که پدر پدربزرگش از خراسان به اصفهان مهاجرت کرده بود و ترکیب نژادی او شامل ۱۰ درصد مغول هست و ۱۲ درصد آذری، ۱۲ درصد لر، ۱۲ درصد عرب، ۱۲ درصد تالش، ۴ درصد سیستانی، ۱۸ درصد هندی، ۶ درصد اسپانایی، ۷ درصد چینی و ۷ درصد باقی مانده از هفت نژاد دیگه در آفریقا و آسیا که طی چند هزار سال به آنها ارث رسیده است. و من که سرم کلاه رفته خودم ترکیب ۱۸ نژاد متفاوت هستم که طی هزاران سال به من رسیده و خبر ندارم. چنانچه آدم صدیق یک افغانتبار که در کالیفرنیای آمریکا آزمایش DNA تبارشناسی داد و متوجه شد او حاصل ۹ نژاد متنوع است! غیر از او در یوتیوب یک کانال نیز می شناسم به نام The DNA Journey که دانشمندانی جمع شدهاند و با بررسی DNA افرادی از کشورهای مختلف به آنها نشان میدهند که هر فردی چه تنوع وسیعی از نژادها را با خود حمل میکند.
لینک به مقالهی از کدام تباریم؟
https://www.darivoa.com/a/dna_genealogy/3891242
لینک به ویدیوی The DNA Journey و کانالش:
https://www.youtube.com/watch?v=tyaEQEmt5ls
پس اینکه افراد به خاطر عدم شباهت یا تجربهی پیشین یا عدموابستگی اقتصادی به فرد یا گروهی از افراد بیاعتماد بشن یک امر طبیعیه. مخصوصا وقتی خطاها و تحریفهای شناختی (Cognitive Bias) هم وارد بشه، قضیه بیخدار میشه. یک نمونه از انواع خطاهای شناختی ذهن ما به خطای «همه یا هیچ» (All-or-Nothing Thinking) معروفه. همون سارق که مثلا اسمش یاسر بوده؛ من رفتم شمال و شمالیها سرمو کلاه گذاشتن نمیگم یاسر سرمو کلاه گذاشت یا حالت مسئولیتپذیرانه که اصلا بین ما ایرانیان رایج نیست رو نمیگم که من باعث شدم یاسر سرم رو کلاه بذاره بلکه یکراست هم دچار خطای شناختی همه یا هیچ میشم هم مسئولیتگریزی و مظلومنمایی پیشه میکنم که رفتم شمال و تهرانیها سرمو شیره مالیدن.
اما نکتهای این وسط هست؛ اینکه ممکن است یک فاشیست خودش رو تبرعه کنه و بگه که خودت هم گفتی که این بیاعتمادی ما طبیعی است و تو نباید من را فاشیست بنامی چون تعارض بین انسانها پیش میآید و من اگر این رو ابراز کنم، فقط واکنش طبیعی خودم به سرقت اموالمو نشون دادم؛ ما هم در پاسخ میگیم:
اِبراز ناخوشنودی، طبیعی است اما نه بنیان نهادن تمام فلاکتهای خودمون بر پایهی «آنِ دیگری» و کم اهمیت شمردن نقش خودمان.
نق زدن میتونه واکنشی طبیعی باشه اما نه اگر به رفتار غالب ما بدل بشه. مسئول نشون دادن دیگری در «یک تعدادی از مسائل» میتونه ریشه در حقیقت داشته باشه اما نه مسئول نشون دادن «غالب مسائل» چون دوباره پای مسئولیتگریزی به میون میاد. به عنوان مثال یک غریبه اومده بود و عدهای از مردم منطقهی ما رو راضی کرده بود که یک سری زمین در یارقوز آباد سفلی بخرند و گفته بودن ارزشش تا سال دیگه چند برابر میشه. شما باور میکنید بیش از بیست نفر از چند روستا رفتند خریدند فقط با اتکا به ادعای طرف و همچنین اینکه یکی دو نفر خر پیدا شد بخره بقیه هم عینهو بزی که فقط پیروی جلوییشه!
رفتارهای گلهوار ما و بیفکر و غیرنقاد ما بوده که ما رو به این روز انداخته. اما فکر میکنید این بازندگان متوجه خطای اصلی خود شدند؟ معلومه که نه! اساس یادگیری و عبرت «مسئولیت پذیریه» وقتی داری میگی فلانی اومد روستا و سرمونو کلاه گذاشت و نمیگیم فلانی اومد ما رو فریب داد و ما فریب رو خوردیم، یعنی همون مظلومنمایی و همون مسئولیتگریزی رایج.
بنابراین فردی که دائما در حال تخریب دیگرانه و بیشترین سهم فلاکتش رو از خودش نمیبینه و این رفتار غالبش هست این فرد یک فاشیسته. و فاشیسم از بدو تولد محکوم به شکسته. شاید یک علت ریشهای قابل تصور برای مسئولیت گریزی، داشتن مدل ذهنی ثابت (Fixed Mindset) هست به جای مدل ذهنی رشد (Growth Mindset). به این معنا که ما تصور میکنیم با یک سری دارایی و توانمندی ثابت و غیرقابل تغییر پا به این جهان گذاشتیم و بدون اینکه بتوانیم به آنها بیفزاییم و بهبود بدهیم، از این جهان خواهیم رفت. پس نتیجهی چنین مدل ذهنی این خواهد بود که مسئولیت ناکامیهایش نمیپذیرد چون اگر بپذیرد بایستی تغییر پیشه کند ولی این فرد به تغییر اعتقاد ندارد. پس میگوید این دست ما نیست و نبود. این افراد اگر تبعیض را تجربه کنند میتوانند بسیار خطرناک شوند، چرا که از یک سمت بیعدالتی موجود را میبینند و از سمت دیگر خودشان قبولدار بخشی از مسئولیت ناکامی خود نیستند و از سمت سوم هم اعتقادی به اصلاح شدن وضعیت ندارند چون گمان میکنند رشد و یادگیری وجود ندارد یا تغییر چندانی ایجاد نمیکند، بنابراین تنها راهکار پیش پای خود را تخریب داراییها و تواناییهای دیگران میبینند تا به برابری برسند. و به هیچ صراتی مستقیم نخواهند شد. پس فاشیسم میتواند از دامن کسانی برخیزد که مدل ذهنی ثابت (Fixed) دارند، کسانی که مسئولیتپذیر ناکامیها نیستند بنابراین شروع به تضاد و مقابله با این و آن میکنند، تا به حقوق خود دست بیابند. حقوقی که از ابتدا در دستان دیگران نبود، تا به آنها ببخشند، بلکه خود باید بدون تخریب دیگران خلق میکردند.
برای آشنایی عمیقتر با مدل ذهنی رشد که آدمای موفق دارنش پیشنهاد میکنم حتما حتما نگاهی به کتاب فوقالعادهی طرز فکر از کارل دوک بندازین.
من اگر فاشیست باشم، گذشتهای که در آن درخشان بودم و بودیم و حالا به خاطر «آنها» درخشش سابق را از دست دادهایم را تبلیغ و ترویج میکنم، گذشتهای افسانهای که تا حد زیادی وجود نداشته:
که در آنها هویت زنان و دختران فقط بر مبنای زاییدن تعریف میشه؛ زایندهی مردان غیور. اینکه زنان در یک خانواده تعریف شوند و به خودی خود تعریف فردگرا از آنها به رسمیت شناخته نشود. فردی که از کودکان نگهداری میکند. برای همین یک فاشیست از فمینیست متنفر است چون فمینیستها میخواهند یک هویت داشته باشند که در آن برای تشکیل خانواده یا برای داشتن فرزند حق انتخاب داشته باشند. فاشیسم نمیتواند این را تحمل کند چون این مردان غیور هستند که باید از زنان حمایت کنند و آنها را «زیر» پر و بال خود حفظ کنند.
ما جمعیت بیشتری داریم بنابراین حق با ماست، ما غیرت بیشتری داریم [در حالی که «غیرت» مفهوم پردازی ندارد.]، ما ژن و نژاد خالصتر یا برتری داریم [ژن برتر نیز مفهومپردازی ندارد] یا سفیدتریم. ما به اروپاییان شباهت بیشتری داریم. ما آریایی، لر یا کرد اصیل هستیم [دوباره «اصالت» مفهوم پردازی ندارد. یعنی چه که اصیلتریم؟] ما بهتریم. بنابراین ما حق بیشتری داریم.
پس چنین فردی اعتقادی به برابری انسانها ندارد.
آنها اعراب مهاجرند. آنان شامی هستند. آنها ایرانی نیستند آنها تاجیکند. آنان یهودیانِ انگلند. ای وای ۲ درصد کشور افغانیاند. اینها زنان ما را به همسری گرفتند و خون پاکمان را آلوده کردند [باز خون پاک مفهومپردازی ندارد؟ یعنی چه پاکتر؟]، این چینیهای پیسه و سوسکخور، این روسهای کمونیست بیخدا مملکت ما را خوردند [که نوعی از انفعال و مظلومنمایی در خود دارد به جای رفتار فعالانه و مسئولیت پذیرانه که نوک پیکان نقد به سوی خود ما دراز است و بنابراین در پی چاره است به جای فرد منفعل و مظلوم که در پی پناه است و از مسئولیتپذیری طفره میرود بنابراین جایگاه پست خود را حفظ خواهد کرد]، این پاکستانیهای کثیف که بهداشت را رعایت نمیکنند. این کردهای ... این تورکهای ... اینها لرهای ... این بلوچهای ... . و کلمات مورد علاقهی جداییطلبها که از هر ابزاری برای جدایی استفاده میکنند حتی تخریب واژهها: این آریاییها (گاهی برای تحقیر عاریایی هم نوشته میشود) یا این عیرانیها! (به جای ایرانیها) چون دوباره یک «ما» و یک «آنها» خلق کردهاند.
ابزاری است که فاشیسم بیشترین استفاده را از آن میبرد. در حالی که روشنفکران ابزار پروپاگاندا را قبول ندارند و حتی برای خود نیز به کار نمیبرند چون که میدانند فضای جامعه را با توهم سرشار میکند و رسیدن به واقعیتها و فکتها را که ملازمهی حکمرانی سالم هستند را به تاخیر میاندازد.
دروغبافی در مورد خودمان و در مورد دیگران. بیش برآورد و کمبرآورد گذشته و خسارتهایی که «آنها» مسئولش هستند و زیانش نصیب ما میشود.
مانور روی یک رخداد منفی، نادیدهانگاری ویژگیهای مثبت «آنها» یا توجیه آن به هزار روش، گرفتن میکروفن از دست «آنها»، مظلومنمایی، تحریف گذشته و حال، بیدقتی در گفتار و نوشتار. تایید آنچه ارزش «ما» را زیادتر از حد واقعی ما نشان میدهد و رد کردن یا کم اهمیت نشان دادن آن ویژگی منفی که در خودمان سراغ داریم.
در کتاب ساز وکار فاشیسم فصل ۴ آمده است که در تئوری توطئه چیزی برونگروهی هدف گرفته میشود تا چیزی درون گروهی به دست آید. توهم توطئه، چیزی را که هدف گرفته از اعتبار و مشروعیت ساقط میکند. برای فاشیست مهم نیست که ادعایش صحت دارد یا نه، بلکه تا جایی که علیه «آنها» ابزاری برای جنگیدن است از آن بهره میبرد. اما به این معنی نیست که ۲۴ ساعته در حال دروغگویی است بلکه بسته به مخاطبان خود درصد دروغ را کم و زیاد میکند. و دروغهای خود را نامحسوس میان انبوهی از حقایق پنهان نگه میدارد. وی تا جایی که به کارش میآید روی برخی حقایق بیشتر تاکید میکند و اهمیت آنها را بیش از واقعیت جلوه میدهد. گاهی هم یک مسئلهی از بن و بیخ دروغ را می پروراند و حول آن داستان سرایی میکند. در حالی که فرد نقاد با چند پرسش چرا و چرا و چرا و چگونه و چگونه و چگونه دروغ پشت قضایا را متوجه میشود.
نیازی به شرح نداره. روشنفکران همچنانکه از اسمشون بر میاد، تاریکیها رو بر میندازن، بنابراین فاشیسم چون میخواد حقیقت رو انکار کنه یا پنهان کنه یا وارونه نشون بده، از روشنفکران دل خوشی نداره. برای همین روشنفکران مورد نفرت فاشیسمند.روشنفکر میدونه که تنها راه برای زندگی سالم در اجتماع میان مردم و میان مردم و حکمرانان، با گفتوگو و معاشرت و اعتماد و همدلی و همکاری میسر میشود، بنابراین همیشه راهی برای تفاهم و تعامل مییابد. اما فاشیست میداند که در پی ساخت یک پیکره واحد از مجموع واقعیتهای متکثر و گاهی متضاد نیست، بلکه در پی تصاحب قدرت است تا بر جای حکمرانی فعلی بنشیند و آن «دیگران» که از آنها تنفر دارد را دوباره به قعر فرو بیندازد [ر.ک. باز هم قلعه حیوانات]
در یک گذشتهی اسطورهای «آنها» به «ما» حمله کردند و زنان ما را مورد تعرض قرار دادند و گوشواری زنان ما را با گوش آنها بریدند این هم سندش [تصویری جعل شده از یک کتاب تاریخی که حتی ممکن است آن کتاب وجود نداشته باشد یا آن کتاب وجود دارد اما چنان مدعایی در آن نیست، یا موضعی سطحیتر بوده و راوی آب و تاب به آن بخشیده. یا یک روایت از دیگری است و نه مشاهدهی عینی نویسندهی معتبر].
این زنیکههای فمینیست آنقدر بیچارهاند که با خدا در ستیزند با سرنوشت خود پنجه در پنجهاند که کارهای مردانه میکنند حقوقی میخواهند که طبیعت از آنان دریغ کرده. آنها میخواهند جایگاه مردانهی ما را تصاحب کنند. مردان هم باید مهریه بپردزند و هم نان زنان را بدهند پس زنان نباید ادعای حقوق بیشتری بکنند [در این وضعیت فاشیسم مسئله را از دیدگاه یک زن نگاه نمیکند و به عنوان مثال نمیگوید که جامعه نگاه یکسان و برابری به زن و مرد مطلقه ندارد. و نگاهش به زن مطلقه سنگینتر است] و چون مردان این سخنان را از فاشیسم میشوند حق را به خود میدهند و فاشیسم غالبا در این نوع گفتوگوها برنده است.
وقتی روز مادر یا روز دختر میشود یا مناسبتی متناسبهای فمینیسم سر میرسد، آنها هم شروع میکنند:
آخ آخ این بیحجابها رو ببین!
این تنفروشها رو ببین که جامعهی ما رو به انحطاط کشوندن!
بیعفتها ...
حالا معلوم نیست این چه ربطی به روز مادر یا روزهای مرتبط با جنس مونث داره اما کمی که بیشتر فکر کنیم متوجه میشیم «جنس مونث» در ذهن این افراد با «ابزار جنسی» یک تقارن نزدیک داره. یعنی حتی اگر خودشون متوجه نباشن اما در اعماق ذهنشون زن رو ابزار جنسی میدونن و همچنین وسیلهای برای تولد نسل بعدی نه فردی دارای حق انتخاب برای برقراری رابطهی جنسی و دارای حق انتخاب در فرزندآوری.
به عقیدهی فاشیستها قانون برابری، انکار قانون طبیعت است. طبیعتی که همهچیز را نابرابر کنار هم چیده چگونه میتواند برابر باشد. بنابراین با دستمایه قرار دادن نابرابری غیرقابل انکار در طبیعت متذکر میشود که حقوق انسانها نیز نمیبایست برابر باشد. و از همینجا تخم جنگ و نفاق و ستیزهجویی دائمی میان انسانها را بنا مینهد. بنابراین هر چند ممکن است به روی خودش نیاورد اما با لیبرال دمکراسی سر سازگاری ندارد اما تا جایی که مفاهیم دموکراتیک مانند احترام به همنوع و آزادی بیان و آزادی اطلاعات و آزادی اراده راه او را برای ساختن و پرداختن مفهوم «ما» و «آنها» هموار میکند، از این مفاهیم مدرن بهره میبرد. اما از جایی که همان مفاهیم سد راه فاشیسم در ستیزهجویی میشود، با لیبرال دمکراسی نیز به جنگ بر میخیزد چون قرار نیست به برابری پایبند باشد.
در فصل هفتم کتاب ساز و کار فاشیسم آمده است:
در سال ۱۹۸۹، پنج نوجوان سیاه، معروف به «پنجتاییهای سنترال پارک» به خاطر تجاوز به زن سفیدی که در پارک مشغول دویدن بود دستگیر شدند. روزنامههای آن روز پر شد از نوشتههای نفسبر درباره آزار و اذیت و تجاوز «ددمنشانه نوجوانان سیاه به زنی سفید. ترامپ در آن زمان آگهی تمامصفحهای در چند روزنامه شهر نیویورک چاپ کرد و آنها را «وصلههای ناجور و مجانین» خواند و خواستار اعدامشان شد. بعدها بیگناهی پنجتاییهای سنترالپارک آشکار شد و نیز معلوم شد بیگناهی آنان از مدتها پیش برای بسیاری از افراد درگیر در روند دستگیری و بازپرسی به خوبی روشن بود. سالها بعد، هر پنج نوجوان تبرئه شدند و شهر نیویورک به خاطر این اتهام بیجا غرامت نقدی به آنان پرداخت.
در نوامبر ۲۰۱۶، جف سشنز، که دو سالی دادستان کل کشور بود، نظر ترامپ، برنده انتخابات ریاستجمهوری، را ستود و آن را نشانه پایبندی او به نظم و قانون دانست. این برداشتی حیرتانگیز از نظم و قانون است، هم از این رو که این نوجوانات بیگناه بودند، هم از این رو که سخنان ترامپ هیچ جایگاهی برای طی مراحل قانونی این پرونده قائل نبود. هنجارهای نظم و قانون در حکومتهای لیبرالدموکراسی بنیادی منصفانه دارند. اما کاربرد نظم و قانون برای سشنز گویی به نظام قوانینی اشاره دارد که سیاهان، به صرف سیاه بودن، متخلف از نظم و قانون تلقی میشوند.
رویکرد انفعالی و شانه خالی کردن از مسئولیتپذیری و انداختن ناکامیها به گردن دیگران که در شمارهی یک گفته شد. همچنین فاشیست به سادگی جای ظالم و مظلوم را عوض میکند. یعنی خود را مظلوم نشان میدهد در حالی که میتواند قضیه دقیقا بهعکس باشد.
به نظرم خوندن این جور مقالات که به فاشیسم میپردازن آموزنده است اما برای درک عمیق و درست و حسابی کافی نیستن و ناچاریم از مراجعه به کتابهای مرتبط. من کتاب سازوکار فاشیسم آقای جیسن استنلی که مطالعهی دانشگاهی در این خصوصه رو خوندم.
همچنین کتاب داستانی/تحلیلی باز هم قلعه حیوانات که هم ترجمه کتاب قلعه حیوانات جورج اورول هست و هم تحلیلی از این کتاب. به عبارتی مفاهیم کتاب به فاشیسم در جهان و تا حدی فاشیسم در ایران خودمون پرداخته. و زحمت نگارش این متن ارزشمند روی دوش دکتر سعید کوشا بوده.
لینک خرید: https://www.30book.com/book/95720
لینک خرید: https://ketabweb.com/saz-va-kar-fashism
لینک دانلود: https://taaghche.com/book/72315
خرید کتاب باز هم قلعه حیوانات از گیسوم / از ویستور / از ایران کتاب / از ریرا بوک
لینکهای خرید از این سه کتاب فروشی:
https://vistor.shop/book/123527/
https://www.gisoom.com/book/11232952/
https://www.iranketab.ir/book/175-animal-farm
https://rirabook.com/shop/%D8%A8%D8%A7%D8%B2-%D9%87%D9%85-%D9%82%D9%84%D8%B9%D9%87-%D8%AD%DB%8C%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%A7%D8%AA/
[در این مورد بخوانید: سیاست همسانسازی در جنگل #مهساامینی ]