کرونا خیلی چیزها را تغییر داد و دگرگون کرد.
کمکم وادارمان کرد که نظم جدیدی را بپذیریم. حرمها را بستند و حالا هم که دوباره باز کردند، دیگر همه چیز مثل قبل نیست.
این روزها مردم در صفهای مرتب و با فاصله از یکدیگر به ضریح نزدیک میشوند. دیگر خبری از آن جمعیت فشرده نزدیک ضریح نیست که گاهی یکی بینشان از فشار جمعیت غش میکرد و طعمهی نگاهِ سرزنشگرِ زائران روشنفکرتری میشد که از فاصلهای دور در حال تحلیل قد و اندازهی آداب زیارت و فرهنگ زائران بودند...
دیگر خبری از آن جمعیت فشرده نیست و آن زائران روشنفکر از دیدن این صفوف آرام و مرتب به شدت حظ میکنند.
وانگهی همان زمان که جای سوزن انداختن کنار ضریح نبود، همان زمان که گاهی صدای داد یا تذکر خادمان گوشت را آزار میداد، همان زمان که حفظ تعادل به خاطر حرکتهای موج جمعیت سخت بود،
همان زمان،
وقتی کنار دیواری جا پیدا میکردی و نگاهت را به ضریح میدوختی و سفرهی دل را باز میکردی، از زیر چادر خانم کناریات که روی سر کشیده بود، صدای مویهی طولانیای را میشنیدی، نالهای که با «امام رضا به دادم برس» آرام میگرفت، نالهای که نشان از دلی شکسته داشت، دلی که ناامید از همه جا آمده بود که فقط و فقط همین جا سفرهاش را پهن کند، بغض شکستهای که با تنها امیدش درد و دل میکرد، آن چنان لرزشی به قلب میانداخت که بند دل را پاره میکرد ...
بغض تو هم میشکست و گره از قلبت باز میشد.
آری آن زمانها کنار ضریح امام رضا(ع) قلبهای مجاور هم مثل گلدستههای منارجنبان بودند، قلبی میلرزدید و صدای استغاثهای بلند میشد و باقی کار ...
ما در بازکردن بند دلمان و قفل زبانمان نیز تنهایی کم میآوریم، ما انسانها به هم بسته آفریده شدیم، هرچند هر کدام یک طرفی چادر بر صورت انداخته باشیم، لرزش قلب و نالههایمان به هم وصل است، مثل همان گلدستهها ...