Fatemeh1379
Fatemeh1379
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

محکم بغلم کن

حدودا ۴ سال پیش بود که پر بودم از امید و آرزو حس می کردم می تونم به همه چی غلبه کنم و به همه چی برسم فکر می کردم یه عالمه وقت دارم اما اصلا نفهمیدم که چجوری یا کی همه چیز تموم شد همه چیز گذشت الان که دارم می نویسم با تمام وجودم دوست دارم برگردم به ۴ سال پیش به همون موقع ها الان حس می کنم تنهام اونموقع ولی اینجوری نبود انگار پیر شدم الان از همه چی می ترسم شبا معمولا خواب بد می بینم دائم استرس دارم نمیدونم دقیقا باید چی کار کنم گیر کردم انگار بین زمین و هوام تا حالا بیشتر از ۱۰۰۰ بار این ۴ سال رو مرور کردم دوباره با خاطرات خوبش خندیدم با بداش گریه کردم بیشتر از ۱۰۰۰ بار فکر کردم دل کی رو تو ۴ سال گذشته شکستم کی رو ناراحت کردم که وضعیتم از اون آدم شده این حس می کنم ۴ سال پیش خیلی قوی بودم اما الان انگار شکستم خورد شدم انگار قلبم شکسته حس می کنم رها شدم گم شدم نفرین شدم یه طوری که حتی انگار خدا هم دیگه به حرفام گوش نمیده انگار خدا هر بار که من باهاش حرف می زنم دستش رو گذاشته رو گوشاش محکم فشار میده تا چیزی نشنوه دلم می خواد حداقل خدا یکبار دیگه به من فرصت بده یکبار دیگه فقط یکبار دیگه یکی منو محکم بغلم کنه حالم خوب نیست خیلی ترسیدم خیلی تنهام حس می کنم به هر چی دست می زنم که درستش کنم از هر جا که شروع می کنم دوباره خراب میشه حتی خراب تر از گذشته .

خواهش می کنم خدایا خواهش می کنم التماست می کنم التماس می کنم اگه واقعا هستی منو محکم بغلم کن دوباره بغلم کن.

احتمالا گم شده ام
در جستجوی چیزی به اسم امید
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید