ف..ر..
ف..ر..
خواندن ۲ دقیقه·۳ ماه پیش

شب سرد🌙🤍



هوا سرد بود

و من ایستاده بودم

کنار مسجد

و باد از کنار گوشم در تلاطم نرمی می گذشت

و من دل سپرده بودم

به این عناصر که از دانه دانه شان رایحه ی او می آمد



رایحه ای که بدون تأثیرپذیری از مانع پوست و گوشت به درونم راه می یافت و در خیابان رگ ها حرکت می کرد و مخلوط می شد با وسیله ی ظاهری حیات و به قلبم راه می یافت،



و قلب آن هسته ی مرکزی که شاید تمام مسائلمان‌ را بتوانیم به آن مربوط کنیم تمام سنگ های وجودش را و وجود سنگ هایش را به آن رایحه ی خدایی می داد.


صدای قرائت قرآن آهسته آهسته از سیم های هندزفری عبور می‌کرد و در تونل گوش هایم با آرامشی کمیاب حرکت می کرد و گویی تمام روحم را ماساژ میداد و من رها و آزاد در دنیایی فرای این دنیا نفس می کشیدم



از آن نفس کشیدن های رویایی که با هر بارش خوشبختی را حاکم میدیدی

وجودم پر از گرمای عشق می شد و سرمای هوا هر لحظه روبه اوج می رفت،

و او، اویی که نهایت آرزوی عارفان است و به راستی مگر می توان سعادتمند تر از آنان پیدا کرد؟

حالا فقط دقایقی ست که در آفرینش غرق شده ام و غبطه میخورن به آنان که در ژرفای این دریای بی انتها زندگی می کنند


شاید حق با شریعتی باشد و دوست داشتن بهتر باشد از عشق، اما من قبول دارم که ذوب شدن آنان در پروردگار هر چه نام دارد زیباترین حس است

چه نامش دوست داشتن باشد چه عشق

عشقی که اولش معشوقشان‌ عاشقشان بوده

دوست داشتنی که ابتدا این محبوب بوده که حب را در ساختمان محِب بنیان نهاده

و اوست خدای بی نهایت

و تو چطور میتوانی بگویی که علاقه ی تو به او بیشتر از علاقه ی او به توست؟

تویی که حتی نمی توانی مهر او را لحظه ای تصور کنی




یا چطور میخواهی بگویی که از محبت بیشتر سر در می آوری در حالی که او خالق محبت بوده؟



و من سراسر شوقم که ماهلین‌ از درب مسجد می آید بیرون

کتانی اش را همانطور که به سمتم پرش کوچکی مکرد کامل در پایش می کرد

در همین فاصله که به من برسد فکر کردم:《خوش به حال آنان که به او رسیده اند و من چه زیاد به حالشان حسرت میخورم》

ماهلین به من رسید با هم حرکت کردیم، سرِ حال بود و دوباره فکر کردم:

《شاید تا خوابگاه کلی برایم حرف بزند

اما من پیشاپیش حسابی شرمنده اش هستم

نمی دانم اصلا جمله ای از جملاتش را می شنوم یا نه

دلم میخواهد به عناصر دنیا بیندیشم که همه امشب دورم آرام لبخند زنان میچرخند و برایم آواز دلنشین خدا می‌خوانند》


و چشم هایم با پلک زدنی ملایم حرف قلبم را زدند که《خوش به حالشان》

دنیاعشقمحبتدوست داشتندوست
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید