ویرگول
ورودثبت نام
-نویسنده فـائـزه رحـیمی راد-
-نویسنده فـائـزه رحـیمی راد-قلبم میگه..من می نویسم!
-نویسنده فـائـزه رحـیمی راد-
-نویسنده فـائـزه رحـیمی راد-
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

زیرا او...«قاسم» بود

[بسم الله الرحمن الرحیم]

قامتش استوار بود و با صلابت. کوبنده گام بر می داشت و آن کلاه خاکی رنگ خود را به سر گذاشت، چفیه ی روی دوشش را صاف کرد و کمی شلوار خود را تکاند همان لحظه انگشتر سبز رنگ درون دست چپش خودنمایی کرد. لحظه ای ایستاد،آرام نشست، بند پوتین هایش را گشود و این بار گره ای محکم تر زد،بی سیمش را از درون جیب پیراهن بیرون کشید و گفت:

رضا رضا به گوشم بگو...؟!

از این فاصلهٔ حدودا هشت، نه متری فقط چند کلمه از چند جمله شنیدم:

سوریه،حرم،لشکر هادی

نگاهی به ساعت مچی اش انداخت انگاری وقت تنگ بود اما او...عجله ای نداشت معتقد بود عجله به نشانهٔ اطاعت از شیطان است.

آرام و جدی با همه سخن می گفت و به سمت ماشین می رفت دریغ از لبخندی خشک.

آن بی سیم کوتاه بی قرارش کرده بود، زیرا او «قاسم» بود...

فائزه رحیمی راد


قاسم سلیمانیحاج قاسمشهید سلیمانی
۳
۰
-نویسنده فـائـزه رحـیمی راد-
-نویسنده فـائـزه رحـیمی راد-
قلبم میگه..من می نویسم!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید