ویرگول
ورودثبت نام
فائیر
فائیر
فائیر
فائیر
خواندن ۶ دقیقه·۸ ماه پیش

چطور با رمان فارسی آشتی کردم؟

تلاش من برای ساخت تصویر مناسب با این متن!
تلاش من برای ساخت تصویر مناسب با این متن!


دندان‌هایم را مسواک زده‌ام و دهانشویه در درهان به کتاب‌هایی که خیلی یک هویی خوانده‌ام فکر می‌کنم. برای چندمین بار در ماه گذشته بدنم مور مور می‌شود و سیخ شدن موهای پشت گردنم را حس می‌کنم. عاشقانه‌هایی که خوانده‌ام؛ اتفاق‌ها، ساختار رمان و جملات ساده اما اثر گذار و شخصیت‌پردازی‌ها؛ بدنم را می‌لرزانند.

از سال 99 رمان عاشقانه نخوانده‌ام و از هرچه تصویرگر عشق و عاشقی بوده؛ دوری کرده‌ام. آنقدر جمله «هرچی غیر از رمانتیک. من عاشقانه نمی‌خونم» را در گروه کتابخوانی تکرار کرده بودم که بالاخره سینا هشتگ #منع_الآشقانه را راه انداخت.

باید اعتراف کنم که تصور اشتباهی از رمان ایرانی داشتم. تصویری که شاید بشود آن را ذیل خودتحقیری تمدنی در نظر گرفت. سال‌ها بود که فکر می‌کردم داستان و رمان ایرانی خصوصا در این دهه‌های جدید حرفی برای گفتن ندارد و به جز چند اثر شاخص نمی‌شود روی ادبیات فارسی حساب باز کرد. چه گمان اشتباهی! چه تصور غلطی! راستش را بخواهید پیش خودم از ان تصور اشتباه شرمنده‌ام.

شاید یک روز خسته، وقتی که بدنم به اندازه‌ی کافی درد داشت و ذهنم به دنبال فرار از همه‌ی هیاهوی روزمره بود، دوباره به سمت کتاب‌های فارسی برگشتم. شاید همان روزهایی که با گروهی از نویسندگان فارسی‌نویس آشنا شدم و میانشان جا گرفتم؛ چهل نفری که هرکدام حداقل یک کتاب چاپ‌شده داشتند.

ابتدا فقط می‌خواستم کنجکاوی روان‌شناسانه‌ام را ارضا کنم و نگاهی تحلیلی به آثارشان بیندازم. اما وقتی سراغ «بذر خون» رفتم، داستان مسیر دیگری را پیش گرفت.

این کتاب مرا میخکوب کرد. انگار که جرقه‌ای در ذهن و قلبم زده شد، سدی که سال‌ها از عشق به رمان فاصله‌ام داده بود، ناگهان شکست. دوباره به آن حس شور و شوق بازگشتم؛ همان لذت بی‌پایان کتاب خواندن، همان‌که وقتی شروع می‌کنی نمی‌توانی زمین بگذاری و می‌خواهی هر صفحه را با ولع بخوانی.

عکس از اینترنت
عکس از اینترنت


«فرید جآاان »

«بذر خون» آن‌قدر هیجانم را بالا برد که تقریباً همه کارهایم را تعطیل کردم و کتاب را دوبار خواندم؛ بار اول فقط برای اینکه بدانم داستان به کجا می‌رسد و بار دوم برای اینکه هر جمله را دوباره بخوانم و لذت هر کلمه‌اش را به دل بسپارم.

این کتابِ آقای فائزی فرد، یک تجربه‌ی متفاوت است؛ داستانی که مرا به دنیایی دیگر کشاند—نه خیلی دور، اما به‌اندازه کافی متفاوت که مثل وزیدن یک باد سرد، ذهن را بیدار کند. ژانر «تاریخ دگرگون» در این اثر، یک بازی جذاب است؛ اینکه نویسنده به‌جای بازگو کردن گذشته، 80 سال بعد را به تصویر کشیده. جایی که داعش، حکومتی در خاک ایران به پا کرده است.

شخصیت‌پردازی‌هایش از آن مدل‌هایی است که مثل بوی عطر غریبی که اولین بار در یک کوچه قدیمی حس کرده‌ای، می‌نشیند در جانت. شخصیت‌هایش نورا و فرید و حتی فرهاد؛ هر کدام داستان خودشان را دارند و درگیر دردهایی هستند که از تاریخ ناشی شده است.

فرید هم زخمیِ داستان خودش است و هم زخمیِ تاریخ و جامعه. نمی‌دانم، شاید همین تضادهاست که او را برایم واقعی کرده؛ نه قهرمانی که فقط قهرمان است، نه قربانی‌ای که فقط می‌سوزد. او می‌تواند هر روز صبح، از میان سایه‌ها برخیزد و دوباره با خودش در جدالی تمام‌نشدنی باشد.

نورا، زن جوان و عملگرایی که به نیروهای مقاومت پیوسته و به عنوان یک تک‌تیرانداز ماهر توانسته است جایگاه خود را پیدا کند، عشقش به فرید یکی از انگیزه‌های اصلی او برای مبارزه است. با وجود حساسیت و ضعف‌هایش، نورا یک شخصیت قوی و مقاوم است که در شرایط سخت، همواره به دنبال حفظ ارزش‌ها و اصول خود است.

و در کنار این‌ها، همان تاریخ دگرگون... هنوز فکر کردن به مفهومش لرزه به تنم می‌اندازد. اینکه بخشی از گذشته یا آینده، دست‌خوش تغییر شود و تصویری کاملاً تازه پدید آید؛ ترکیبی از واقعیت و خیال که تو را وادار می‌کند بایستی و فکر کنی: اگر چنین می‌شد؛ چه؟

این کتاب فقط یک رمان نیست؛ بلکه یک آینه است که به ما نشان می‌دهد که اگر مراقب نباشیم، تاریخ ممکن است به شکلی تلخ و غیرمنتظره به عقب برگردد.

نویسندگی محمد فائزی فرد، جادویی است. قلم او روان و دقیق است، انگار که هر جمله‌اش دستی دارد که آرام‌آرام خواننده را همراه خود می‌کشاند؛ نه تنها برای خواندن، بلکه برای زندگی کردن در دنیای داستان. همین روانی و دقت باعث می‌شود وقتی «بذر خون» را شروع کردم، نتوانم زمین بگذارمش. حالا نه فقط این کتاب، بلکه باقی نوشته‌های او را هم با شوق دانلود کرده‌ام؛ حتی نوشته‌ای که درباره‌ی اژدهایان کتاب شاهنامه نوشته شده بود!

«بذر خون» برای من، و برای بچه‌های گروه کتابخوانی‌مان، تجربه‌ای فراتر از یک رمان ساده بود. یک لرزش جمعی را با خود آورد؛ آن حس تلخ و در عین حال هیجان‌انگیز که با خود می‌پرسیدیم: «اگر این‌طور می‌شد، چه؟» این حس آن‌چنان عمیق بود که حتی دایره تأثیرگذاری کتاب به خانه ما هم کشیده شد. در روزهای سخت پرستاری از مادرم، کتاب را بلند می‌خواندم و تمام خانواده گوش می‌دادند. حالا، «فرید جآن» نه تنها برای من، بلکه برای تمام اعضای خانواده تبدیل به یک شخصیت آشنا شده است. حتی مهمان‌ها و عیادت‌کنندگان از مادرم پای بحث‌های فرید و قصه‌اش می‌نشینند و سعی می‌کنند با وقایع روز تطبیقش دهند.

توانایی محمد فائزی فرد در پرداخت داستان‌های که نه تنها تخیل را که ذهن و قلب را نیز به حرکت در می‌آورد و بیدار می‌کند. به نظرم جملاتش مثل مسیرهایی هستند که خواننده را با خود به عمق‌های نادیده و ناشناخته‌ای می‌برند و تا مدت‌ها بعد از بستن کتاب، درگیر خود نگه می‌دارند. این قوه‌ی جادویی قلم اوست که تجربه‌ای همان‌قدر شخصی، همان‌قدر مشترک برای همه ایجاد می‌کند.

با خود فکر می‌کنم دنیای نویسنده‌ای که چنین قدرتی دارد؛ چه دنیای شگفت‌انگیزی باید باشد. قدرتی که داستانش نه فقط بر کاغذ، بلکه در زندگی واقعی او هم جای می‌گیرد.

در تجربه آشنایی شخصی با محمد فائزی فرد، خلق‌وخوی خاص و تقیدات اخلاقی او نیز مرا تحت تأثیر قرار داد. فائزی فرد نه تنها نویسنده‌ای است که قلمش شما را با خودش همراه می‌کند، بلکه انسانی است که دیدگاه‌ها و رفتارهایش جلوه‌ای از همان دقت و عمق موجود در نوشته‌هایش را دارد.

شاید خنده‌دار به نظر برسد، اما این تجربه احتمالاً تنها بار در تمام عمرم است که کسی به من محبت می‌کند و همزمان به خاطر اینکه این محبت را آن‌طور که خودش فکر می‌کند آرمان‌گرایانه انجام نداده، عذرخواهی می‌کند! ترکیب این ویژگی‌های رفتاری با نوشته‌هایش و البته تعریف‌های متعدد دوستانش؛ باعث شد که محمد فائزی فرد نه فقط نویسنده‌ای محبوب، بلکه انسانی تأثیرگذار در زندگی من، دوستانم و خانواده‌ام باشد.


چه ذوقی داشت وقتی این بسته را باز کردم :)
چه ذوقی داشت وقتی این بسته را باز کردم :)




پی نوشت ها

1- این معرفی ها ادامه دارد اگر خدا بخواهد.... (نوشتماا دارم با فاصله منتشر م کنم)
2- کاش میتونستم برای همه آدمهای این منطقه (جنوب غربی آسیا) این کتاب رو بخرم ! همونقدر ضروریه به نظر من...

بهار اینجاست....
بهار اینجاست....
نیازمندی ها
نیازمندی ها
یه کوچولو سفر هم رفتیم اما واقعا واقعا سخت بود
یه کوچولو سفر هم رفتیم اما واقعا واقعا سخت بود




رمانکتاب خواندنمعرفی کتاب
۲۳
۱۴
فائیر
فائیر
عقیق
عقیق
بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ مِنَ الله وَ إِلَى اللَّهِ وَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ عَلَى مِلَّةِ ‌رَسُولِ اللَّهِ/// به نام "او" از سوی "او" به سوی "او" در سوی "او" و بر آیین رسول "او" «اینجا مطالبی با حال و هوای مذهبی( دلنوشته/عقلنوشته/تاریخی/معرفی کتاب و...) قرار داده میشه»
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید