اگر یک نفر در جهان به این فراخی اضافی باشد، آن شخص منم! به هرکجا که پا میگذارم جایی برای من نیست. هر که را که میبینم شبیه به من نیست. من خالصانه عشق میورزم و به جای دریافت عشق، فقط آزردگی را در چهرهی آدمها میبینم. مگر چه چیزی دارم که اینگونه خواسته نمیشوم. مگر چه چیزی در من کم یا زیاد است؟! من فقط خودم هستم. من نمیتوانم جور دیگری باشم. من تظاهر کردن را بلد نیستم. من دروغگویی را بلد نیستم. راستش را بخواهید حتی متوجه دروغگویی دیگران نیز نمیشوم!
من عاشق مادرم هستم، اما او همیشه از نحوهی عشق ورزیدن من آزرده میشود. اما من نمیتوانم او را دوست نداشته باشم، زیرا او تنها کسیست که من را بلد است. او به تمام مختصات من آگاه است. او من آشفته را بهتر از خودم میشناسد.
چیزهای زیادی را امتحان کردم تا آنچه که مرا راضی کند پیدا کنم اما انگار این دنیا با تمام لذتهایش برای من ساخته نشده! هیچ چیز این دنیا برای من جذاب نیست. شاید من به دنیایی دیگر تعلق دارم و اشتباهی پا به این جهان پیچیده گذاشتهام.
من تنها از خودم بودن لذت میبرم، چیزی که همیشه دیگران را آزار میدهد.
مدام صدای فریادهایی که بر سرم میکشند را میشنوم و راستش را بخواهی خیلی آزرده میشوم اما اگر بخواهم به ساز آنها برقصم دیگر لذتی برای من باقی نمیماند.
هیچگاه لذتهای این جهان مرا به وجد نیاورد. هیچگاه برایم اهمیت نداشت که چه چیزی میپوشم و چه وسایلی دارم. هیچگاه تفاوت بین رنگها را نفهمیدم، هیچگاه گلی را به دیگری ترجیح ندادم، هیچگاه لباسی برایم جذابتر نبود.
زندگی برای من تنوعی ندارد. من تنها میتوانم خودم باشم، چیزی که جهان نمیخواهد!
از زبان خواهرزادهام که اوتیسم دارد.
