به طور قطع برای یک فرد شاغل یکی از مهمترین عوامل رضایتمندی شغلی،داشتن یک مدیر باانصاف، مطلوب و همدل است. یک رئیس خوب میتواند انگیزه کاری، تعهد شغلی و احساس رضایت ما به کارمان را افزایش دهد و یک رئیس بد، در مجموعه کاری میتواند کاممان را تلخ کند. واقعیت امر این است که بسیاری از شرکتیها یا مجموعههایی که میبینیم، توسط افرادی مدیریت میشوند که یا کسبوکار مذکور به واسطه ندیر زاده بودن یا رانت به ارثشان رسیده یا اگر هم خیلی خوشبین باشیم آنها استعداد بسیار زیادی در یک حوزهٔ خاص داشته و مدیریت مجموعه بهشان پیشنهاد شده و آن را بر عهده گرفتهاند. مدیرانتی که وانتی از یک اداره یا یک وزارتخانه به جای دیگر منتقل میشوند!
آقازادگی و رانت متاسفانه تا مغز استخوان جامعه ما نفوذ کرده! باتوجه به اینکه موضوع مذکور خارج بحث فعلی است و شکافتن موضوع خارج از حوزهٔ کاری نگارندهٔ این مقاله است، بیش از این در مورد آن صحبت نخواهیم کرد اما در همین حد بدانیم که در زمان نگاشتن این مقاله خودم هم از این قائده مستثنی نبوده و با پوست و گوشت استخوانم این موضوع را لمس میکنم. ما در جنبههای مختلفی از زندگی شخصی/کاری خود با مسائلی مواجه میشویم که دلایل رخداد آنها به طرز غیرقابلباوری خارج از کنترل عموم جامعه است.
حال برگردیم به موضوع اصلی بحث که چیزی نیست جز دلایل از دست دادن نیروها در شرکتهای مختلف. در همین راستا، طی یک نظرسنجی که توسط مؤسسهٔ Gallup از بیش از ۱.۰۰۰.۰۰۰ کارمند صورت گرفت مشخص شد که دلیل اصلی در ۵۰٪ موارد که نیروها شرکت خود را ترک میکنند یک مسئول، مافوق، سوپروایزر یا مدیر مزخرف است که این آمار گاهی تا ۷۵٪ هم میرسد!
روسای بد همیشه برای سازمانها و کارکنان، مشکلساز بوده و هستند و به یکی از دغدغههای کسبوکارهای امروزی تبدیل شدهاند چراکه بسیاری از آنها باعث میشوند تا کارکنان به سمت دیتامحوری سوق پیدا کنند. در واقع، یک رئیس بد باعث ایجاد ترس و اضطراب شده که در طولانیمدت موجب خواهد شد کارکنان خود را پشت دیتا و آمار و ارقام پنهان کند. حال سوال اینجاست که به چه رئیسی میتوان عنوان «رئیس بد» داد و ویژگیهای مشترک بین روسای بد و نامطلوب کدام است؟ در پاسخ به این سوال باید گفت که روسای بد براساس ویژگیهای بارزی که دارند که در ادامه به آنها اشاره خواهد شد:
روسایی که ادعای دانای کل بودن دارند: این گروه از روسا مدعی هستند که فقط آنها جواب سوالات را میدانند و فقط آنها قادر به مدیریت و کنترل جلسات کاری خواهند بود (جواب سوالات را هم بواسطه پرسنل خلاق بدست میآورند) از همه بدتر اینکه معتقد هستند تمام اعتبار ناشی از اجرای موفق پروژهها باید به حساب آنها نوشته شود و تمام کار را به نام خود تمام میکنند! آنها خود را بهعنوان دانای کل و ستون فقرات سازمان میپندارند و به واسطه رانت قوی که پشت سرآنهاست پایه های امپراطوریشان همچون ستونی سیمانی در مجموعه با صلابت حفظ شده و خواهد شد. این تفکر را از طریق بخش روابطعمومی سازمان و رسانههای اجتماعی گسترش میدهند.
افرادی که برای چنین روسایی کار میکنند باید در حد پرستش از آنها پیروی کرده و کسانی که بهطور مستقیم به چنین مدیرانی گزارش میدهند، فردیت و شخصیت خود را از دست میدهند و در عمل، مطیع محض اوامر آنها هستند و نمیتوانند از مهارتها و تجربیات خود برای حل مسائل بهره ببرند یا روی فرصتها سرمایهگذاری کنند. بنابراین پس از مدتی بهشدت کلافه و خسته میشوند، زیرا مجبور هستند بهطور دائم از این روسا تعریف و تمجید کنند و خودشان حق تعریف داستانها و ایدههای خود را ندارند و تنها داستانی که در مجموعه تحت هدایت این نوع روسا اجازه طرح دارد، داستانی است که خود آنها تعریف میکنند و ناگفته پیداست در چنین شرایطی، هیچ مجالی برای عرض اندام کارکنان و طرح ایدهها و تجربیات آنها و پیشرفت وجود نخواهد داشت، چراکه داستان رئیس بر همه چیز و همهکس برتری دارد!