جلد اول مجموعه دو جلدی آبی هارو تموم کردم.
بریده کتاب
احمد هراسان بود.
فکر میکرد فرصتی نیست تا آنجا برای بقیه ماجرا را بگوید.
به اصرار او، زکریا همراهش از بام خانه به سمت خانۀ علیبنموسی حرکت کردند و وفا و برادرش از درِ خانه بیرون رفتند تا مسیر دیگری را طی کنند.
احمد فقط به وفا و علی گفت:
- مراقب باشید. سردار هارون فهمیده که ما زکریا را یافتهایم و او همراه ماست. فرصتی زیادی نداریم تا او را به خانۀ مولا برسانیم. قرار ما کوچه نزدیک خانۀ مولا.
احمد در تمام طول راه و طی کردن کوچهپسکوچههای مدینه حواسش به همهچیز بود و همهجا را میپایید.
وفا و علی از آن سو خواستند برای به دام نیفتادن زکریا فکری کنند.
فرصت کم بود اما در راه سراغ چند نفر از دوستانشان که از یاران دیرین مولا هم بودند رفتند و آنها را با خود همراه کردند.
رسیدند به محل قرارشان.
آنجا هم خیلی امن نبود و هر از گاهی مأموران هارون از آنجا عبور میکردند.
علی و وفا در راه با آنان که همراهشان شده بودند نقشهای کشیده بودند.
احمد و زکریا نقشه را شنیدند.
گویا بهترین راه بود.
حالا وقت عمل کردن به نقشهای بود که میتوانست زکریا را بیآنکه نگهبانان برای او مزاحمتی ایجاد کنند به خانۀ علیبنموسی برساند.
کتاب آبی ها (کتاب اول) در مورد فردی هست به اسم زکریا، طبیبی رومی که از انطاکیه مسیر رو گز میکنه تا میرسه به توس. زکریا به توس میرسه اما توس که تحت سیطره خاندان عباسی و خلیفه ای است به نام هارون الرشید موجب فرار اون از توس به سمت مدینه میشه. امام در مدینه است.
هارون گرفتار بیماری هست که بختشیوع پزشک دربار نیز از مداوای اون عاجزه. بیماری هارون موجب میشه که نامه هایی برای دعوت پزشکان از شهرهای مختلف فرستاده بشه. چون نام و آوازه زکریا که پزشکی حاذق هست ورد زبان ها شده سرداری به دنبال اون میاد تا به نزد خلیفه ببره اما زکریا زودتر از او از توس گریخته.
سردار متوجه میشه که قصد زکریا مدینه است اما زکریا که به این چیزها فکر کرده خارج از شهر مدینه و دور از مولا در غاری چند صباحی رو روزگار میگذرونه.
از طرف دیگر خواهر و برادری به نام وفا و علی بن شعیب که از شیعیان هستن به خواسته مولا دربه در دنبال زکریا میگردن تا اونو پیش امام ببرن اما نمیدونن اون کجاست تا اینکه اتفاقی پیداش میکنن.
زکریا فرصت دیدار مولا رو پیدا میکنه و مولا با واسطهای به ایشون میگه هارون میمیره و از توام کاری بر نمیاد. زکریا رو که در نهایت در خونه امام پیدا میکنن با خودشون (البته با اجازه خودش) پیش خلیفه میبرن...
داستان این کتاب که بار دیگر شمارو در خلال داستان با امام رضا و سیستم عباسی اندکی آشنا میکنه میتونه برای یک بار خوندن خوشایند بنظر برسه. کتاب جذابیت خوبی داره و اینجوری نیست که شما ول کنی بلکه میخوای تا آخرش بخونی.
عاشقانهی داستان مثل یسری عاشقانه های ایرانی دیگه بدک نیست ولی نیاز به کار داشت. اما جای سوال داره که زکریای عاشق وفا چطور در دربار هارون برای بار دیگه عاشق یه دختر دیگه میشه. اون پول و مقام به جای خود ولی عاشق شدن اونم در این فاصله کم مسخره است.
کتاب میتونست بهتر از اینی که هست باشه و اتفاقات بیشتری رو به داستان اضافه کنه
اما جالب بود برای من (چون ترتیب این خلیفه هارو یا نمیدونستم یا یادم رفته بود) که اولین ولیعهد بعد هارون اونم به اصرار زبیده امین بعد مأمون بود که این دو برادر بعد مرگ هارون به جون هم میوفتن و در آخر امین توسط برادرش کشته میشه. و سومین برادر که قاسم هست و بهش میگفتن مؤتمن.
جشن و پایکوبی ایرانی های شیعه (زمانی که زکریا بعد از فرار از قصر به نیشابور و بعد از اون فرار از نیشابور و رفتن دوبارهاش پیش مولا یعنی مدینه) بعد مرگ هارون تو کتاب هم بهش اشاره شده که خب نشون میده ایرانی ها اون زمان محب اهل بیت بودن یا نه، از دشمنان اهل بیت بدشون میومده یا نه.
این پست را برای چالش مرور نویسی فراکتاب نوشتهام.