میخوام از کتاب آرام جان حرف بزنم. کتابی که دودل بودم بین این کتاب و یه کتاب دیگه برای امانت گرفتن. اما بلاخره این کتاب انتخاب شد کتابی در مورد شهید محمدحسین حدادیان به روایت مادر.
این جمله از امام خمینی حقیقت محضه: از دامن زن است که مرد به معراج می رود.
زبان کتاب، زبان همسر شهید طریقی و مادر شهید حدادیانه. مادری که از همون بچگی راه خودش رو پیدا میکنه، محجبه میشه، انقلابی میشه، ازدواج میکنه با شهید مهدی طریقی که خطبه عقدشونو امام میخونن بعد به دیدار آقا میرن، بچه دار میشن و اسمشو میزارن مجتبی. همسرشون شهید میشه و از اون موقع سعی میکنن مستقل زندگی کنن. بعد یه مدت با آقایی آشنا میشن که پدر این آقا مخالف سرسخت ازدواجشون بوده ولی اینها ازدواج میکنن و در آخر پدر فرهاد هم راضی میشن.
سر بچه دار شدن خیلی سقط دارن و اینبار دیگه با داروهایی که بهشون میدن و استراحت مطلقی که دارن محمدحسین به دنیا میاد. مادر خیلی مراقبت دارن که با وضو بهش شیر بدن، اگه هیئتی قراره برن بزارن اونجا بهش شیر بدن. این بچه شیطون بزرگ میشه و میبینی که گاهی از مدرسه میزنه که بره هیئت. بسیجی بودن این شهید و فعال بودنش زیبا بود. از جوان بودنش خیلی قشنگ برای نظام و انقلاب و شهدا و اهل بیت استفاده کرد. خدمت کردنش به اهل بیت و کارکردنش تو هیئات حتی میدیدی که خودش با روضه دم نگرفته و سینه نزده بعد اتمام کاراش از این هیئت میره هیئت دیگه که اونجا یه کنج خلوتی پیدا کنه و سینه بزنه و روضه گوش بده.
نحوه شهادتش رو باید بریم به روزهایی که دراویش در کشور آشوب درست کرده بودن (فتنه دراویش) و یکی از خیابان هارو بسته بودن. تو یه شب دراویش با ماشین به دل جمعیت که میزنن میخورن به محمدحسین و میوفته زمین اونو میکشن تو ماشین و بعدش هرکدومشون با هرچی تونسته باشن شهیدش میکنن. یکی با قمه، چاقو، سلاح گرم...
مادر اون شب تو تاریکی تو خونه کفشهای محمدحسین رو دم در میبینن (فکر کنم خیال کرده بودن چون اون موقع محمدحسین خونه نبود) و خیالشون راحت میشه که محمدحسین خونه است ولی محمدحسین اون شب شهید میشه.
شهادت حضرت زهرا (س) این خانواده نذر داشتن که خیرات بدن اون روز خیراتشون چون شهادت حضرت بوده میشه خود محمدحسین.
حضرت علی اکبر (ع) و نحوه شهید شدنش رو وقتی این کتابو میخونید به یاد بیارید و گریه کنید وقتی میگن غریب گیر آوردن یعنی چی. انقلاب و نظام ما با این خون هاست که سرپا مونده. چه شهدای دفاع مقدس و زمان انقلاب و ... و چه شهدای سال های 88، 96 و بعدها امثال شهید آرمان علی وردی و روح الله عجمیان و ...
بریده کتاب
فرهاد جریان شهادت محمدحسین را تعریف کرد. بعد به آقا گفت: «ما نمیدونیم که واقعاً اول محمدحسین تیر خورده، چاقو خورده، ضربه خورده...» آقا خیلی ناراحت شدند. عصایشان بغل دستشان کنار دستۀ مبل بود. برداشتند گذاشتند جلویشان. با دو دست تکیه دادند به آن و گفتند: «تمام این افکاری که توی ذهن شما میگذره، برای شهید فاصلهاش بهاندازه یک افتادن از روی یک اسب است!»
من نمیدونم چهره شهید برام آشنا بود یا یچی که هی یچیزی میومد تو ذهنم نمیدونم چی بود تا اینکه حین خوندن یادش افتادم گفتم اخه ببین چطوری میشه که من کتابی رو برداشتم که اون شهید رو که دوستش داشتم در موردش نوشته. قبل این کتاب من کتاب منم یه مادرم رو خونده بودم و اونجا اولین باری بود که با این شهید آشنا شدم. اونجا هم از زبان مادره ولی این کتاب مجزا شده ولی اون کتاب دو مادر شهید دیگه هم بودن. این شهید وقتی شهادتشو برای اولین بار خوندم خیلی خیلی ناراحت شدم. حتما توصیه میکنم این کتاب رو بخونید. یا اگه شد اون کتاب منم یه مادرم. از زبون مادر شنیدن یه چیز دیگه است.
این پست را برای چالش مرور نویسی فراکتاب نوشتهام.