مریم ترابی
مریم ترابی
خواندن ۳ دقیقه·۹ ماه پیش

درباره کتاب بذر خون

تاریخ پایان: ۱ اسفند

امتیاز: ۲.۹

کتاب بذر خون از همین جلدشم میتونید بفهمید در مورد چیه. در مورد داعش اما یه تفاوتی داره این کتاب با سایر کتاب‌ها

تو این کتاب داعش به ایران حمله کرده و شهرهای ایران یکی پس از دیگری سقوط کردن و یا دارن سقوط میکنن (جالبیش برای من این بود که تو این کتاب خرمشهر مقاومت کرده هنوز، ولی مثلا تو جنگ هشت ساله دیدیم که دشمن این تیکه از کشورو گرفته بود.) اما اون فضایی که صفحه به صفحه کتاب رو به خودش اختصاص داده تلاش داعش برای گرفتن کل شهر اصفهانه. شهر اصفهان کامل سقوط نکرده و بخش هایی از اون تحت سیطره دشمن درومده. نویسنده بنظرم یا خرمشهریه یا اصفهانی👩‍🦯

بریده کتاب
همه چیز از یک مهمانی ساده آغاز شد. بعد از سفری کاری در اطراف اصفهان، شب مهمان پدربزرگ همکارم شدم. پیرمرد محترمی بود اما کهولت سن و تنهایی ناشی از مرگ همسر کار دستش داده بود. با خودش حرف می زد و گاهی ما را با نام هایی از زندگی گذشته اش صدا می زد.
نیمه های شب، وقتی بی خوابی کلافه ام کرده بود، از جایم بلند شدم و بدون این که کسی را بیدار کنم، از اتاق بیرون زدم. می خواستم در حیاط قدمی بزنم بلکه خسته شوم و خوابم ببرد. اما در چارچوب در، تصویری میخکوبم کرد. باغچه و حیاط شلوغ خانه در آن تاریکی میهمان سایه ای خمیده و لاغر بود.
ترسم که فرونشست صدای پیرمرد را شنیدم، خودش بود که لبه ایوان نشسته و باز با خودش حرف می زد. بی خوابی فرصت خوبی بود که پای حرف هایش بنشینم. حرف ها و درددل ها به داستان ها رسید و بعد خاطرات تاریخی که کمتر درباره آن صحبت می شد.
از دوران سیاه می گفت، از شصت یا هفتاد سال پیش، زمانی که نیروهای داعش و باقی تکفیری ها به داخل ایران سرازیر شدند. بیشتر حرف هایش را از پدر مرحومش نقل می کرد که آن زمان نوجوانی پرشور بوده و...

در مورد خود فضاسازی داستان بگم اینکه وقتی کتابو باز کردم که بخونم و تا تقریبا ۵۰ صفحه‌شو خونده بودم یجاهاییش برام گنگ بود و نمیدونستم دقیق چی به چیه و به زور داشتم ادامه میدادم کتابو یعنی رغبت نداشتم اما خب ادامه دادم و کمی بهتر شد اما مشکل هنوز بود.

یه بخش هایی تو کتاب که در مورد ایرانیا نوشته شده با روحیه ماها نمیخوره. ایرانی جماعت زیر بار زور نمیره ولی خب تو این کتاب نوشته شده که جلوی داعش حتی یجاهایی باهاشون از در صلح هم میخوان وارد شن. اصلا با داعش میشه کنار اومد؟ داعش اصلا مهلت میده به آدم که تازه باهاشون مذاکره هم بکنن؟

یه بخشی تو کتاب بود که یسری از مردم خسته شدن از شرایطی که توش گرفتار شده بودن و حتی به جایی رسیده بودن که یه بخشی از شهر رو منفجر کردن چرا؟ چون این فکر رو داشتن که شاید میشه زیر سلطه داعش زندگی بهتری داشت. ایرانی جماعت و این درجه از خفت؟ اصلا خوشم نیومد از این سیاه نوشتنا. یا مثلا یجا هست که میگه صدای اذان اومد ولی مال فرودگاه نبوده (فرودگاه فعلا دست ایرانیا بود) چون دیگه کسی تو فرودگاه اذان نمیگه و این صدای اذان مال داعشی هاست و اونا بعد از اذان نماز میخونن. نمیدونم هدف نویسنده از نوشتن این جور رفتارها چی بوده.

اون بخشی که فرید میخواد با داعش بجنگه و دستش چکشه و از اونور تیر به سمتش شلیک میشه مسخره اومد. اون تفنگ داره تو با چکش میری به جنگ؟ نکشیمون پهلوون. اصلا اون تفنگ هایی که پنهان کرده بود چرا استفاده نکرد؟ جاسوس کی بود؟ زهیر رو چرا کشته بود؟ سوالارو من خودم زیاد به جواب مشخصی نرسیدم.

من زیاد لذت نبردم چون ضعف تو بیان وجود داشت ولی اگه درصدی میخواید بدونید داعش اگه وارد ایران میشد چه وضعیتی پیش میومد میتونید بخونید ولی من توصیه نمیکنم 🤷‍♀

لینک کانال تلگرامی بنده https://t.me/kakaooeet

کتاب بذر خون
کتاب بذر خون

این پست را برای چالش مرور نویسی فراکتاب نوشته‌ام.

فراکتابچالش مرور نویسی فراکتابداعشایران
عاشق کتاب خوندن و هدیه گرفتن آیدی کانال در تلگرام @kakaooeet
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید