کتاب تب مژگان کتابی دیگری از نویسنده طلبه و دغدغه مند آقای حدادپور جهرمی که قبلا خواندم. اما (هشدار میدم) که به درد هر سنی نمیخوره و کاش نویسنده عزیز کمی به مطالبات ما اهمیت بده و برای این کتابا رنج سنی تو بخش مشخصات لحاظ کنه (شایدم تو چاپ های جدید اینکار شده باشه اما من ندیدم) چون مطالب خیلی خوبی داره که متأسفانه بخشی از جامعه اگر علم کافی به موضوع بهائیت نداشته باشه ممکنه بهش مبتلا بشه.
فرقه بهائیت از اون انحرافاتیه که برای شناختنش به خوندن کتاب هایی در این خصوص علاقه نشون میدم و دوست دارم در موردش بیشتر بدونم. اگه قالب مطلب به صورت داستانی عرضه بشه ماندگاری اون تو ذهنم بیشتره.
اون چه که در مورد فرقه بهائیت فهمیدم اینه که این فرقه معمولا با مهربانی های بسیار زیاد (که دل آدم عاقل رو میزنه ولی کسی که به دام افتاده رو خیلی به راحتی میتونه گول بزنه) سعی بر جذب آدم به سمت خودشون دارن و زمانی که نمک گیر اونا شدی پای خودشونو به زندگی ات باز میکنن.
تفاوتی که این کتاب با کتاب دیگه ای که خوندم تو اینه که پدر مژگان یک فرد امنیتیه و کمتر به خانه میاد و چون مادرشون فوت کرده و معمولا مادر بهتر از پدر میتونه فرزندان رو روبراه کنه و به اونا رسیدگی کنه و این رکن در این خانواده نیست (فوت مادر) و پدر نیز به سبب شغلش کمتر میتونه ارتباط بگیره لذا فرصت خوبی میشه برای سوءاستفاده گران تا دام خودشون رو پهن و جوانان رو جذب کنند.
مسأله ای که در کتاب بود و برای من جالب که هنوز در ذهنم مونده خانم کمالی بود که با برگزاری مراسماتی مردم ساده رو جذب میکرد.
بریده کتاب
داشت حالم به هم میخورد. خودم را کنترل کردم. باید چه کار میکردم؟! بزنم زیر گوششان؟! آن از دیشب و این هم از امروزش! پسر گردن کلفت مردم من را بلند نکرده بود که این هم میگویند زحمتش را کشید! من دیگر چه برای از دست دادن داشتم؟! احساس بیحیایی و بیعفتی شدیدی داشتم. در طول کمتر از یک شبانه روز، به خاطر دوستانی که نمیدانم چطوری یک هو سر و کلهشان در زندگی ما پیدا شده بود، هم خودم و هم داداش کوچک معصومم ...
حدود دو سه هفته از ماجرای آن روز و آن شب گذشت. داشت دوباره همه چیز «عادی» می شد؛ یعنی همه چیز عادی هم شد، به راحتی فرید و نفیسه به خانهی ما رفت و آمد میکردند و حتی بعضی وقتها آنها با هم خلوت هم میکردند و این مسأله برای من و آرمان عادی شده بود. احساسمان از ترس ، دلهره و عذاب وجدان به بی خیالی، لذت و عشق و حال تغییر فاز داده بود. چون ما هم به تدریج داشتیم هم فکر و هم تیپ آنها میشدیم!»
ساده لوحی آدم میتونه برای دشمن یک پله از اون نردبونی باشه که قراره ازش بالا بره. اسلام با سوءظن داشتن به مردم مخالفه و از اونور عقل میگه که نباید گول حرف هر کسی رو خورد و همان ابتدا بهش اعتماد 100 درصدی کرد چرا که اون اعتماد اگر بهش خدشه وارد بشه، ممکنه حتی دیگه به آدم درستش هم اعتماد نکنه و به فردی بدگمان و کماکان گول خورده ادامه بده. اما در این کتاب مژگان اگرچه سادگی کرده بود اما متوجه اشتباهش شد و به این روند سودرسانی برای دشمن پایان داد و خطش رو از اونا جدا کرد.
کلا کتاب های حدادپور جهرمی رو خیلی دوستش دارم. این کتابم اطلاعات خوبی بهم داد و فهمیدم دشمن و مخصوصا فرقه بهائیت چه کثافتی تو خودش داره
این پست را برای چالش مرور نویسی فراکتاب نوشتهام.