بریده کتاب
چه حرفی؟ هیچ آدمی آدم دیگری نیست. عمرباختهها، عاشق عمر دیگران میشوند، همانجور که خودشان قربانی شدهاند، دیگران را هم نابود میکنند، با حرفهای قشنگ، وعدههای فریبنده، سلیقههای یکنواخت، زبانبازی، زبانبازی و همهاش دروغ، ظاهر دروغ، خوشگلیهای دروغ، عنوان دروغی دکتر ناخنخشکی که بعدها غیرت و مردانگی نشان میداد تا رسم را بهجا آورده باشد.
کتاب سال بلوا از اون کتاب تلخ هاست که من هر وقت یاد انتخاب دختره و سهل انگاریش تو ازدواج میوفتم عصبانی میشم و بدم میاد از یادآوریش. اینقدر تلخ بود برام و اذیت کننده که من هنوزم نمیدونم چرا تو کتابخونه های خیلیا میبینمش. دوست ندارم حتی جایی ببینمش
نویسنده باید درنظر بگیره که اگه پیچیدگی ذهنی داره برای داستان گویی به فکر مخاطب هم باشه چرا که هر مخاطبی نمیتونه اونجور که او انتظار داره ارتباط بگیره. مثلا نمونه اش خودم که تا چند صفحه از شروع که گذشت نمیدونستم موضوع چیه. حتی من براساس اسم یکی از شخصیت ها جنسیت رو هم اشتباه فکر میکردم. خب این عیب از نویسنده است که فضاسازی رو غلط درست کرده تا منِ خواننده به اشتباه بیوفتم.
هنوز که هنوزه رفتار دختره یادمه و تصمیمی که سر زندگیش گرفت و به هیچ عنوان دیگه سمت این کتاب نمیرم که بخونمش و هیچوقتم به کسی معرفی نمیکنم که بخونتش، مخصوصا اگه روحیات طرف هم نشناسم.
کسی که عاشق یکی دیگه هست چطوری میتونه وقتی براش خواستگار میاد اینقدر بی تفاوت به مسأله نگاه کنه و راه سعادت و خوشبختی رو مبدل به بدبختی کنه؟ چرا نباید سر انتخابی که داره مُصر باشه و ثابت قدم؟ نمیدونم چرا فکر میکنم این بخش از داستان کاش نویسنده تم عاشقانه رو کمی زیباتر خلق میکرد که عقل ما هم نگه یعنی چی؟! اصلا مگه میشه؟ کسی که عاشق شده اینقدر راحت میتونه پشت پا بزنه به زندگیش؟
بریده کتاب
«غلط کرده با تو. حرفش را نزن.»
«من دوستش دارم، مادر.»
«غلط میکنی. هر بیسر و پایی که نمیتواند دختر سرهنگ نیلوفری را بگیرد، چه حرفها!؟»
چه حرفها! مگر ما میتوانیم شخصیت آدمها را تعیین کنیم؟ چرا هر کس که به های و هوی دنیا دل نمیدهد، میشود بیسر و پا؟ نکند کوزهگرها این جورند؟
من زیاد از کتاب هایی که فضاسازی اذیت شدن جنس زن توشون بارز هست خوشم نمیاد. دوست ندارم. اذیت میشم و تا مدتها میمونه رو ذهنم. از منفعل بودن و تو سری خوری نسل زنانی که سکوت میکنن نسبت به ظلمی که بهشون میشه کفری میشم و دختر تو این کتاب از اون زنانه که سست عنصریش به شدت کفردرآوره
کتاب تم مردسالاری داره، اگر چه خب یه زمانی تو ایران این فضا حاکم بوده و نمیشه ندید گرفت اما واقعا اذیت میشه آدم.
وقتی تو جامعه ای یه نسلی مورد ظلم قرار بگیرن یا تحت فشار قرار گرفته باشن اینجوری میشه که اون آدم تحت ظلم قرار گرفته سر به طغیان میزاره. فکر میکنم جامعه زنان فمنیست رو تا حدی بتونم درک کنم. مرد سالاری محض باعث شده که خیلیا از اینور بوم بیوفتن و بخوان به این برسن که ما نیازی به مردها نداریم یا باهاشون برابریم. یه مدتی انگاری سرکوب شدن و میخوان اون غرور لگدشده رو در قالب فمنیست احیا کنن که این هم باز خودش اشتباهه. پیدا کردن حد تعادل سخته. اینکه از افراط محض به تفریط محض پرتاب نشیم باید برامون زنگ خطر باشه.
این پست را برای چالش مرور نویسی فراکتاب نوشتهام.