ویرگول
ورودثبت نام
مریم ترابی
مریم ترابی
خواندن ۳ دقیقه·۶ ماه پیش

درباره کتاب سعید

کتاب سعید کتابی کوچولو و مفید که خواندنش تموم شد.

سعید چندانی یه نوجوان ۱۲ ساله سُنّی که درک و فهم زیادی نسبت به اینکه باید کمک خرج خانواده باشه داره. پسر بچه ای که روش نمیشه از پدر و مادرش پول توجیبی بگیره پس تو همون بچگی سراغ کار میره تا علاوه‌بر کمک به خانه کمی هم پول برای خودش داشته باشه.

کاری که سعید به سراغش میره کار توی کارواش است. اتفاقی که باعث ادامه داستان ما میشه از همین مکان شروع میشه. سعید که کار میکنه کف اون محل معمولا لیز بود و سعید همیشه حواسش بود که لیز نخوره ولی بلاخره اون اتفاق افتاد. افتادن همانا و درد پا همان. سعید درد توی پاش رو نادیده میگیره و چند روزی به روی خودش نمیاره و سعی میکنه تحمل کنه اما وقتی درد به شکمش میرسه مجبور میشه بره دکتر و اونجا دکتر از درد فتق میگه و اینکه لازمه عمل بشه.

بریده کتاب
چند روزی گشت و بالاخره یک کارواش پیدا کرد که کارگر می خواست. قول و قرارشان را گذاشتند. چند ساعتی از روز را وسط ماشین های مدل به مدل، بالا و پایین می شد.
کف و آب همیشه روی زمین بود. همین هم سطح را لیز کرده بود. باید با احتیاط راه می رفت؛ وگرنه بارها شده بود خودش و بقیه لیز خورده بودند.
یکی از این روزها نفهمید چه شد که لغزید، نتوانست خودش را کنترل کند و درد بدی در پاهایش پیچید.

وقتی دکتر شکم سعید رو باز میکنه متوجه تومور بزرگ و بدخیمی تو بدن سعید میشن که خیلیم پیشرفت کرده. کار زیادی نمیتونن بکنن. مادر سعید که بیتاب هست به دکتر التماس میکنه نجاتش بدن ولی اونا کاری از دستشون برنمیاد چون تومور ها در حال زیاد شدنن.

یه بار که مادر بالاسر سعید نشسته برای خوابیدن بلند میشه که بره. تو خوابش زنی رو میبینه که بهش میگه برو دیدن پسرم در قم.

اما کدام پسر؟ حضرت معصومه (س) که خانم هستن پس کدام پسر؟

پرستاری که شیعه هم هست با تردید و دودلی به مادر سعید از امام زمان میگن که تو قم هستن. که میتونن برن جمکران. مادر سعید پسرشو برمیداره و میبرتش جمکران.

بریده کتاب
در اندیشه ها نبود.
در زبان ها گمنام بود.
اما اگر خواهان باشی به آن می رسی.
اگر جوینده باشی، خدا دستگیری می کند تا بیابی!
در بیمارستان، پرستاری شیعه بود. حال و قال مادر و مظلومیت سعید، مدام مجبورش می کرد تا سر بزند به آن ها و حرفی را که دلش می گفت بر زبان بیاورد.

سعید تو جمکران شفا پیدا میکنه و بهبودیش حاصل میشه. مادر قول داده بوده که اگه سعید شفا پیدا کنه خودش و خانواده ش شیعه میشن.

شیعه شدن سعید و خانواده‌اش که تو زاهدان زندگی میکنن برای یسری جماعتی وهابی که نفع شخصیشون در ضد شیعه بودنه گرون تموم میشه و اونا احساس خطر میکنن پس سعید براشون خطره باید از سر راهشون برش دارن. سعید بار دیگر مریض میشه. مریضی که نشون از مسمومیت داره.

سعید در سن ۱۵ سالگی به مقام شهادت میرسه و در جوار امام علی بن موسی الرضا (ع) آرام میگیره. حتی موقعیت مکانی که کجا دفن شده هم در کتاب موجوده.

نظرم در مورد این کتاب اینه که میتونست خیلی کار بشه روش چون هم ظرفیتشو داشت هم به زیبایی متن افزوده تر میشد. ضعف تو کتاب مشهوده. من کتاب دیگه ای از نویسنده خونده بودم و اون بهتر از این بود. نمیدونم اینو اول نوشته یا اونو اما این کتاب در حد انتظار من نبود.

کتاب سعید
کتاب سعید

این پست را برای چالش مرور نویسی فراکتاب نوشته‌ام.

کتابسعیدچالش مرور نویسی فراکتابفراکتابامام رضا
عاشق کتاب خوندن و هدیه گرفتن آیدی کانال در تلگرام @kakaooeet
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید