اگه سریال سوران رو دیده باشید یا به گوشتون خورده باشه باید بدونید که این سریالو از روی کتاب عصرهای کریسکان ساختنش.
عصرهای کریسکان روایتگر مردی انقلابی کرد هست که به دلیل اینکه تو غرب کشور زندگی میکرده از ضدانقلابی ها و انواع و اقسام گروهک هاشون خبر دار میشه و علیه شون فعالیت میکنه. از کومله و دموکرات و حتی مجاهدین خلق.
بریده کتاب
افراد خوشخدمت و خبرچین گزارش اتاقها و ارتباط بین زندانیان را لحظه به لحظه به گوش کومله میرسانند. با وجودی که میتوان طرفداران جمهوری اسلامی را از رفتار و منش و برخوردشان شناسایی کرد ولی وقتی پای جان در میان باشد نمیتوان به میزان مقاومتشان اعتماد کرد. خیلیها فقط هارت و پورت دارند ولی در اولین فرصت تنشان میلرزد و دیگران را قربانی جان خودشان میکنند.
یه بار که قرار بود بره یه منطقه ای و اونجا با خانومش خونه بخرن گیر این گروهک ها میوفتن و اینجوری میشه که در نهایت چند سالی اسیر کومله و چند سالی اسیر دموکرات میشه ولی اینا خبر ندارن که این آدم خبرهای اینارو به گوش انقلابی ها میرسونه و البته که چقدرم تحت فشار قرار میدنش تا اطلاعات بده ولی نم پس نمیده و دهنش قرصه. یه دلیل اینکه اینقدر اسیر میمونه شاید همین بوده. بعضی وقتا کومله و یا دموکرات برای اینکه بتونن حالا یکی از اعضای خودشونو پس بگیرن حاضر به معاوضه میشدن ولی اصلا این آدمو نمیخواستن که پس بدن شاید چون حس میکردن نفوذیه و خب اونم نفوذی و یکی از آدمای باهوش انقلابی بود. اطلاعات بسیار زیادی داشت که اگه آزاد میشد دودمان اونا به باد میرفت. چون بچه زبر و زرنگی بود متوجه خط و ربط هایی که مثلا به این گروهک ها کی مهمات میده، از کجا پول میگیرن و این چیزارو فهمیده بود و مترصد این بود خبرهارو برسونه. بهرحال کار به جایی رسید که مجبور به فرار شد. فراری که بازم توش هوشمندی به خرج داده بود. مثلا باید از مسیری که راحتتر بود میرفت ولی از اونجایی که میدونست اینا ممکنه از همون راه دنبالش بیان پس خلاف فکر اونا مسیرشو ادامه داد و یجورایی دورشون زد. البته قرار بود با یه نفر دیگه فرار کنه ولی اون بچه چون نگران داداشش بود و از قضا داداششو کشته بودن و اینم فهمیده بود و نمیتونست بهش بگه اینجوری شد که در نهایت بدون او فرار کرد.
گروهک های کومله و دموکرات بعضی وقتا (یا شاید کلاً) باهم اهدافشون جور نبود و زیاد آبشون باهم تو یه جوب نمیرفت ولی اون وقتی هم که فکرشو نمیکردی باهم دست به یکی میکردن نمونش همین دستگیری این بنده خدا بود که از اینجا آزاد میشد گروهک دیگ میگرفتش.
کتاب خوبی بود
جنایات کومله رو قشنگ نشون میده بهتون. من در مورد کومله تو کتاب خاطرات خانم حدیدچی خونده بودم اما این کتابم از یه زاویه دیگه بهم شناخت داد.
یادمه موقعی که میخواستم این کتابو برم بگیرم که بخونم دم دمای تعطیل شدن کتابخونه بود و حالا واحد هم نمیومد تا رسیدم به کتابخونه چند دقیقه وقت داشتم تا بگردم و پیدا کنم طول کشید ولی بلاخره پیداش کردم و وقتی هوا تاریک شده بود برگشتم.
این پست را برای چالش مرور نویسی فراکتاب نوشتهام.