کتاب من بر می گردم شمارو با شخصی آشنا میکنه در زمانه حکومت هارون الرشید.
بریده کتاب
خداوند قدر ظرفیت آدم ها امتحانشان می کند. ظرف هیچ آدمی با آدم دیگر یکی نیست. ام خالد می توانست از پس هر درد و رنجی دست به زانو بگذارد و بلند شود. انگار خدا ظرف دل زن ها را بزرگ تر ساخته، انگار زن ها راحت تر می توانند زخم های قلبشان را بپذیرند و قد راست کنند. نمی دانم، ولی فکر می کنم در این دنیا فقط یک چیز می تواند دژ محکم زنان را در هم بشکند و آن عشق است.
زبیده، همسر هارون الرشید، مادر امین ولیعهد هارون شیعه است و با حمایت هایی که از مولای زنده ما، موسی بن جعفر انجام میده و التماس هایی که به هارون میکنه تا به امام سخت نگیره، تا شهیدش نکنه هارون رو به خودش مشکوک میکنه.
هارون که عاشق زبیده است دودله که چیکار کنه چون مطمئن نیست که مذهب زبیده چیه.
امام موسی بن جعفر که هارون دستور میدن با زهر ایشونو به شهادت برسونن رو دستور میدن جامه ای نو بپوشانن و پیکر ایشون رو روی پل بغداد بزارن تا به مردم این پیام رو برسونن مولا به مرگ عادی از میان ما رفته ولی لب های مبارک امام پرده از راز شهادتشون برمیداره و میگن به مردم که من را کشته اند.
حبابه زنی است شیعه که بخش اعظم کتاب به گفتگوهای بین او و زبیده میگذره پایش به کاخ هارون باز میشود و اونجا حبابه از چندین زن نام میبره که در ظهور آقا امام زمان (عج) رجعت میکنن و زبیده یکی از اونهاست.
شرح حال چندین زنی که حبابه از اونها اسم میبره نشون از ایمان والای اونها داره که در اون زمان سخت که خیلیا برای حفظ جانشان دست از عقایدشون برمیدارن اما این زنها ثابت قدم میمونن. زنانی چون سمیه همسر یاسر در زمان پیامبر اکرم که شرح شکنجهی اعراب جاهلیت قلب شمارو به درد میاره، قنوا، امخالد، صیانة، امایمن، زبیده. وقتی زبیده میبینه اونم جزو اون زنان هست حبابه بهش میگه:
بریده کتاب:
حبابه بوسه ای نرم روی پیشانی ام می کارد. زمزمه می کند. «آری دخترم! سخن ولی خدا حق است. در راستی کلامش هیچ تردیدی نیست. پس قدر خودت را بدان. تو شیعه آل علی هستی. این افتخار توست. این را پنهان نکن. اگر تو سکوت کنی چه کسی به خواب زده ها نشتر بزند که چرا فرزند پیامبر در بند بوده؟ زمانی قدرت در دست فرعون و نمرود بوده، حال در دست بنی عباس است. دخترم! چیزی که از حق در خود نشانی ندارد حتی اگر بلندی برج هایش سر به آسمان بساید باز هم افول می کند.»
خود ماجرای حبابه هم در نوع خودش عجیبه که حتی باعث تعجب زبیده میشه. حبابه که عمر طولانی از مولای خودش میگیره و تونسته به جز صیانة، زنهای دیگر رو ببینه.
کتاب خیلی خوبی بود، من دوستش داشتم. وجه تاریخی کتاب بسیار خوب بود و من با چند زن مومنه آشنا شدم که بسی زیبا بود؛ شرح حال نشون دادن ایمانشون در مقابل کفری که میدیدن و نترس بودنشون، عقب ننشستشون.
شخصیت هارون چقدر منفور بود. شخصیتی که حتی به خواهری که خیلی دوستش داشت رحم نکرد و کشتش. چرا؟ چون با کسی پنهانی ازدواج کرده بود که اون دوست نداشت و دوتا بچه هم ازش داشت. بچه هاش فکر کنم ۷، ۱۰ ساله بودن که هارون متوجه زندگی پنهانی خواهرش میشه و دستور به قتلش میده و بعد از اون حتی با چشمهای تر از اشک دستور به بریدن سر بچههای خواهرش میده. بچههایی که برای او حکم خواهرزاده رو دارن و اونجا زبیده التماس میکنه هارون رو که رحم کنه ولی هیچ فایدهای نداره. البته کتاب اشاره به این داره که خواهر هارون و شوهرش هم ظالم بودن اما بچه ها که گناهی نداشتن.
زبیده اول عاشق بود، عاشق هارون. اما اون عشق بدل به نفرت شد و دیگه خواهان زندگی با اون زیر یک سقف نبود برای همین عزمشو جزم کرد که جلوی دیگران تو روی هارون بگه که شیعه آل علی است و مهر تاییدی بزنه بر تمام شکیاتی که هارون بهش رسیده.
این پست را برای چالش مرور نویسی فراکتاب نوشتهام.